انگیزه سخن. انسانی که به علم مدرن مجهز نیست، شگفتیها را «عادی» میشمارد و بیاعتنا از کنارشان میگذرد:
زمینی که او روی آن زندگی میکند با سرعت ۱۶۰۰ کیلومتر در ساعت به دور خود میچرخد ولی این پدیده غریب، در او شگفتی برنمیانگیزاند؛
همین زمین، در همان حال، با سرعت ۱۰۴۰۰۰ کیلومتر در ساعت، در حرکت وضعی، تغییر مکان دهد ولی حس اعجاب او را تحریک نمیکند؛
تلسکوپ هابل، از بیش از ۱۰۰ میلیارد کهکشان و تنها در یک کهکشان «راه شیری» از بیش از ۱۰۰ میلیارد منظومه خورشیدی خبر میدهد ولی اینها فاکت هائی نیستند که برای ذهن انسان نافرهیخته جذبه داشته باشند؛
او از «روح» معمائی ساخته و با «ابدی» کردن آن، خود را به اسارت خیل کشیشان کیشهای گونهگون درآورده درحالیکه خوراک و مواد بیجان، در درون اندام او، دمبدم، به موجود زنده بدل شده و به سلول و نیرو و اندیشه فرا میرویند؛ ولی در وی اشتهائی برای اعجاب برنمیانگیزند؛
او همه اینها و سایر پدیدههای شگرف و شگفتی انگیز را «عادی» میشمارد. ولی وقتی به او، بهدروغ، بگویند که «آب به شراب تبدیلشده» یا «خورشید به عقب برگشته تا جوشوا وقت پیروزی در جنگ را بدست آورد» و یا «سوسمار حرف زده»، شگفتزده شده و در «رعشه مقدس» در پی یافتن علل و اسباب «معجزه» برمیآید!
«برآمدن خورشید»، تغییر فصول، رستن گلها و گیاهان، تولد و مرگ، همه در او «پندارهای خرافی» برمیانگیزانند و وی هرلحظه آماده است با حکم یک «دکاندار» کم-خرد تر از خودی، از خود بیخود شود.
موضوع سخن. یکی از شگفتانگیزترین پدیدههای حیات مدنی، عبارت است از به سنجش درآمدن امور ناملموس، کیفی و چندبعدی همچون میل، گرایش، بیم، امید، هوس، انتظار، شادی، غم، حسرت، عشق و نظائر اینها- که روزانه میلیونها بار در شهر و کوی و برزن اتفاق میافتد. به سنجش درآمدن، یعنی کمیت پذیرفتن. لازمه سنجش، تعریف معیار سنجش (سنجه) است که لاجرم باید دستکم در یکی از خصوصیات انتزاعی با امر موردسنجش اشتراک داشته باشد: یعنی لزومی ندارد که سنجه با موضوع سنجش از یک سرشت باشند بلکه کافی است در یک وجه با آن اشتراک داشته باشند بطوریکه یک کیلو نان تنها در یک کیلو بودن با وزنه یک کیلوئی شریک است.[۱]
معیار سنجش کاردینال یا اوردینال. معیار سنجش اگر دارای واحد است، کاردینال و در غیاب آن، اوردینال نامیده میشود. معیار اوردینال، ترتیبی است و بر مبنای معیار کاردینال کار میکند ولی در همه موارد، داشتن سنجش اوردینال مترادف نیست با در دست داشتن سنجه کاردینال: وقتی میگوییم این جسم سنگینتر است از آن جسم، معیار کاردینال کیلو را در دست داریم؛ ولی وقتی میگوئیم فلان، زیباتر است از بهمان، یا فلان، آدم بهتری است از بهمان، لزوماً تعریف عامه پذیری از «زیبا» یا «آدم خوب» در دست نداریم ولی این امر مانع فهمیده شدن ما نمیشود.
متوسطها و میانگینها مواردی از سنجه اوردینال هستند. وقتی متوسطها را محک قرار میدهیم: فلانی بلندقد است و فلانی داناست. در این قبیل موارد، یک متوسط اجتماعی معیار سنجش است که خود تعریفنشده است چون وایکینگ با قد ۱۵۰ سانتیمتر، در جامعهای با قد متوسط ۱۴۰ سانتیمتر، بلندقد و شخصی با قد ۱۶۰ سانتیمتری[۲] در جامعه کنونی سوئد با قد متوسط ۱۷۰-۱۸۰ سانتیمتر، کوتاهقد است؛ چنین است معیار دانائی! می گوئیم «آدم یکچشم در شهر کوران، سلطان است»؛ معیار دانائی در شهر کمبریج که یک لابراتوار کوچک آن -لابراتوار کوندیش[۳]– تاکنون سی جایزه نوبل در فیزیک، شیمی، بیولوژی و الکترونیک دریافت کرده است با معیار آن در قم و نجف تفاوت دارد.
پول معیارسنجش مطلوبیت است و وجه مشترک آن با همه موارد سنجش خود، همان دارا بودن مطلوبیت است.[۴]
در دورانی که از گندم و جو و مویز، یا گوسفند و گاو و بز، یا طلا و نقره و مس، یا نمک و ادویه بهعنوان پول استفاده میشد – مرحله پول-کالائی–، خود این «پول» حاوی مطلوبیت بود چون به دردی میخورد و نیازی را رفع میکرد؛ پولهای مسکوک طلا و نقره و مس هم که در قیاس با دیگرگونههای نامبرده از مزیت «استاندارد بودن» برخوردار بودند خود دارای مصرف فلزی بودند بطوریکه وقتی ارزش فلزی آنان از ارزش پولیشان فزونی میگرفت، جامه «مسکوک بودن» از تن بدر آورده و بهصورت فلز ذوبشده مورداستفاده قرار میگرفتند.[۵] ولی اسکناس (چک، سفته، برات یا پول دیجیتال) پول مدنی است و ضمن اینکه کلیه خواص پول را داراست فاقد ارزش ذاتی[۶] است و ارزش خود را از ضمانت بانک مرکزی میستاند که بهعنوان یکنهاد مدنی مدرن و متکی به یک نظم دموکراتیک برخاسته از آرای مردم و در استقلال از قوه اجرائی کشور، حراست از قدرت خرید پول ملی را عهدهدار میشود. بانک مرکزی بهمثابه یکنهاد مدنی، تنظیمکننده رابطه اقتصاد واقعی و اقتصاد اسمی است و تنها بهشرط استقلال از قوه اجرائی به انجاموظیفه اصلی خود قادر است. کافی است به مستقل نبودن بانک مرکزی ایران از قوه اجرائی ج.ا. نگاهی بکنیم و شکست فاجعهآمیز ارزش پول ملی را در بیش از هزار برابر شدن قیمتهای داخلی و دو هزار برابر شدن قیمت ارز خارجی بنگریم که براثر افزایش غیرمسئولانه حجم نقدینگی از رقم ۲۵۰۰ میلیارد تومان سال ۱۳۵۶ به رقم نجومی فراتر از ۲,۰۰۰,۰۰۰,۰۰۰,۰۰۰,۰۰۰ (دو میلیون میلیارد تومان= دو کاتریلیون تومان = دو ضربدر ۱۰ به توان پانزده) سال ۱۳۹۸ رخداده است، ببینیم.
پول بیان هنگامه دستبهدست شدن و پل گذار «اقتصاد واقعی» به اقتصاد اسمی (نومینال) است
آنجا که هزاران قلم جنس یا خدمت تولیدشده (محصول)، بهمثابه کالا، ارزشگذاری شده و مبادله میشوند؛ پول، پل گذار اقتصاد واقعی[۷]است به اقتصاد اسمی (نومینال)؛ اجناس و خدمات هرکدام، دارای خاصیت و فایده مشخص (کنکرت) اند و درست بهمان دلیل موردتقاضا واقع میشوند: نان، رفع گرسنگی میکند؛ آب، تشنگی مینشاند، لباس، پوشش تن است، دارو برای درمان است؛ حملونقل برای جابجائی است و کتاب برای آموختن است؛ ولی «پول» هیچیک از این خاصیتها را ندارد ولی به همه آنها تبدیلپذیر است و ازاینرو، پول بدون دارا بودن فایده مندی مشخص، حائز فایده مندی همه موارد نامبرده است و فراتر از آن، نسبت کمی میان آنها را هم اعلام میکند: ۱۰۰ دلار ندا میدهد که من ۱۰۰ قرص نان ام؛ یا ۲۰ کیلو کره ام؛ یا ۵۰ متر چلوارم؛ یا ۵/۱ بلیط پرواز از لندن به سنگاپورم؛ و یا ۱،۶۰۰,۰۰۰/۱ یک هواپیمای بوئینگ ام؛ و بدینسان، بگو-مگوی بیپایان میان صد هزاران قلم کالا و خدمات در قیمتهای نسبی راه میافتد و نظام معیشت مردم سامان میگیرد.
گفتیم که اقتصاد واقعی (کالاها و خدمات) دارای میلیونها خاصیت مشخص است ولی پول، واحد اقتصاد اسمی، فاقد خاصیت مشخص ولی حائز فایده انتزاعی (آبستره) است؛ می افزائیم که اقتصاد واقعی از فوائد خاص نشان دارد حالیکه پول حاوی فایده عام است؛ اقتصاد واقعی از ذاتها تشکیل میشود ولی اقتصاد اسمی از معانی و نشانهها! در اقتصاد واقعی، ما بافایده ماست، فایده پنیر، فایده کره، فایده میوه و سبزی، فایده مسافرت، فایده کتاب، فایده مسکن و اتومبیل و نظایر آنها سروکار داریم ولی در اقتصاد اسمی با فایده عام، انتزاعی و فاقد چهره سروکار داریم که درست به علت انتزاعی و عام بودن خود کلیه فایدههای نامبرده و نام نبرده را داراست و قدرت خود را، بهمثابه، سلطان کالاها و خدمات، از همین اصل میستاند.[۸] اشارتی بکنم به تعمیم مشابهی از برتراند راسل که میگوید –نقل به معنی- «گندمکار، وجببهوجب مزرعه خود را میشناسد و محصول خود را حس میکند ولی تاجری که آن گندم را در بورس میفروشد، حسی از آن گندم ندارد ولی بر مقدرات گندمکار حاکم است: این است قدرت انتزاع!»[۹] با این تعریف میتوان گفت
همانگونه که قطره شبنم تمام کائنات پیرامون را بازتاب میدهد پول نیز تمام مطلوبیتهای جهان اقتصاد و پیرامون آ نرا[۱۰] در خود میتاباند.
دادوستد. اگر هر کس در یک روز تنها پنج فقره به خرید کالاها –اعم از خوراک، پوشاک، ابزار و ادوات – و خدمات –اعم از بهداشتی، پزشکی، حملونقل، حقوقی، آموزشی و حسابداری و امنیت – بپردازد، در یک شهر یکمیلیوننفره شمار خریدوفروشهای روزانه به پنج میلیون سر خواهد زد و نوشتن و حل پنج میلیون معادله و ده میلیون[۱۱] نامعادله ضرورت پیدا خواهد کرد که بازار، بیسروصدا به انجام آن میپردازد. در یک جامعه مبتنی بر حق مالکیت، دستبهدست شدن کالاها و خدمات تنها از راه توافق و معامله انجام میگیرد: (عقد)؛ و در هر معاملهای دو شرط لازم است: نخست اینکه تراضی رو قیمت انجام بگیرد یعنی فروشنده و خریدار روی یک قیمت واحد توافق کنند یعنی قیمت مورد طلب فروشنده برابر است با قیمت پرداختشده: معادله ارزش[۱۲]؛ و دوم اینکه فایده جنس خریداریشده برای خریدار، برابر و یا بیشتر باشد از فایده همان جنس برای فروشنده: نامعادله فایده[۱۳]
بازار، سازوکار گلاویز شدن دو صف از نیروهای سازماندار
بازار. پول، ازجمله، وسیله دادوستد است و دادوستد در بازار انجام میپذیرد. بازار، لزوماً نه یک محل شامل دکهها و حجرهها بلکه سازوکاری است از رویاروئی دونیروی سازمان دار و ساختارمند عرضه و تقاضا؛ و به این اعتبار از بازار کار، بازار سهام و بازار تکنولوژی و بازار شبکه اینترنت با شرکتهای عظیمی چون آمازون سخن میگوئیم. طرف عرضه، مشتمل است بر کلیه یگانهای تولیدی اعم از مزارع و باغات و کارگاهها و کارخانهها و ستادهای سرمایهگذاری و موسسات پژوهشی و راههای حملونقل زمینی و دریائی و هوائی و ناوگانهای حملونقل و شبکههای اطلاعاتی؛ و طرف تقاضا مشتمل است بر میلیونها واحد نیازمند متکی به قدرت خرید کلیه مصرفکنندگان و شبکههای اطلاعرسانی و دیگر نهادها.
نیاز غیر متکی به قدرت خرید پشت دروازه بازار میماند و بهصورت تقاضا درنمیآید.
توجه به این نکته ظریف ضروری است که نیاز غیر متکی به قدرت خرید، تقاضا نیست و وارد بازار نمیشود[۱۴]. علت اینکه سه میلیون نفر از مردم بنگال در سال ۱۹۵۳ از گرسنگی تلف شدند درحالیکه بازار از خوراک اشباعشده بود تنها این است که آنان قدرت خرید نداشتند و مواد خوراکی، موردنیاز بود بیآنکه موردتقاضا باشد.[۱۵] اقتصاد، وقتی از ساختار عرضه و تقاضا سخن میگوید از بازارهای رقابتی، اولیگوپولی (اولیگوپسونی)[۱۶] و انحصارات در هر دو عرصه سخنها دارد و شیوه اثرگذاری آنها در «تشکیل قیمتها» را توضیح میدهد.
قیمت با زبان پول به بیان اطلاعات پرشمار دو صف عرضه و تقاضا میپردازد.
قیمت. از برخورد دونیروی ساختارمند عرضه و تقاضا، نشانه هائی ساطع میشوند که بیان پولی دارند و «قیمت» نام میگیرند این نشانهها از آرایش نیروهای هر دو سو حکایتها دارند: هرگونه تغییر در آرایش نیروهای طرف عرضه همچون ارتقای سطح فنی یا تحول درحملونقل و یا اعتصاب در واحدهای تولیدی، یا بروز سوانح طبیعی چون خشکسالی و سیل و زلزله، در بالا یا پائین رفتن قیمت درخواستی بازتاب مییابد و هرگونه دگر گونی در سازمندی طرف تقاضا، همچون تغییر ذائقهها، افزایش یا کاهش درآمدها، یا نگرانی از جنگ و تحریم، در قیمت پیشنهادشده خریدار منعکسشده و در فرایند چانه زدن دخالت میکند. قیمت مورد طلب فروشنده مشتمل است بر کلیه هزینههای تولید اعم از هزینه مواد و مصالح، مزد، رانت، بهره و سود متعارف؛ و قیمت مورد پیشنهاد خریدار، بازتاب مطلوبیت انتظاری او اعم از توان رفع نیاز، تأمین امنیت و اعتبار، امید، نگرانی و اضطراب از آینده نامعلوم و… محاسبه مطلوبیت مارژینال پول اوست. قیمت مورد تراضی طرفین در جریان «چانهزنی» حد قابل قبولی از خواستههای طرفین را در خود جا میدهد و الا معامله رخ نخواهد داد.
در مفهوم «ارزیدن» به برآیند سه عامل تعیینکننده دادوستد دست مییابیم.
ارزیدن. وقتی به ارزیدن میاندیشیم ذهن ما چه فعل و انفعالی انجام میدهد؟ پاسخ به این سئوال، از یکی از رازهای شگرف «نظریه ارزش» پرده برمیگیرد و بر بسیاری از زوایای تاریک آن پرتو میتاباند[۱۷]: میخواهیم یک جفت کفش بخریم؛ سه گزینه در پیش رو داریم با قیمتهای ۱۵۰ دلار، ۱۲۰ دلار و ۸۰ دلار. تصمیم میگیریم مثلاً ۱۲۰ دلاری را بخریم. ذهن چگونه به این تصمیم میرسد؟ آشکار است که سوای قیمت، دو عامل دیگر هم وارد عمل میشوند: عامل «فایده مندی کفش» و عامل «فایده مندی مارژینال پول خریدار»؛ و حدوث معامله بستگی دارد به اینکه نسبتهای مطلوب –در ذهن خریدار و فروشنده- بین این سه عامل برقرار شوند: این سه عامل را یکجا ازنظر میگذرانیم:
اول قیمت که برآیند دو نیروی عرضه و تقاضاست و در پول بیان میشود که قدرت خرید واحد آن در سطح اقتصاد کلان –بهواسطه بانک مرکزی – تعیین میشود؛
دوم فایده مندی کفش موردنظر که با واردکردن سلیقهها و ارزشها و انتظارات خریدار نمرهگذاری میشود. این رقم با همان واحد پول اقتصاد کلان برآـورد میشود؛
سوم فایده مندی مارژینال پول خریدار که با واردکردن موجودی پولی خریدار، درجه نقد شوندگی دارائیهای او، درجه اطمینان به جریان درآمدی او، اولویت نیازهای او و افق انتظاری هزینهای او محاسبه میشود. این واحد در رابطه با واحد پولی اقتصاد کلان تعریف میشود و نسبت به آن واحد پولی اقتصاد کلان میتواند سه حالت داشته باشد:
یک دلار مارژینال برابر است با یک دلار اقتصاد کلان
یک دلار مارژینال کوچکتر است از یک دلار اقتصاد کلان
یک دلار مارژینال بزرگتر است از یک دلار اقتصاد کلان[۱۸]
اکنون برای اینکه خریدوفروش صورت بگیرد احراز نسبتهای زیرین میان این سه عامل الزامی است و در صورت تحقق نیافتن هریکی از آنها معامله صورت نخواهد گرفت:
قیمت مورد درخواست و قیمت مورد پیشنهاد بهتساوی برسند؛
فایده جنس خریداریشده در ذهن خریدار بهفایده پول پرداختی بچربد و فایده پول دریافتی در ذهن فروشنده بهفایده جنس فروختهشده بچربد؛
فایده پول پرداختی در ذهن خریدار عبارت است از فایده انتظاری آن پول که طبق تعریف فوق، میتواند با رقم اسمی پول برابر بوده و یا از آن کمتر و یا بیشتر باشد.
حال اگر فرض کنیم که نمره فایده مندی کفش اول، عدد ۱۶۵، کفش دوم،۱۴۴ و کفش سوم، ۸۰ با واحد دلار اقتصاد کلان برآورد شود، گام بعدی، تصمیمگیری است و این کار بر مبنای پیدا کردن نسبت فایده مندی جنس بهفایده مندی پول انجام میگیرد، یعنی[۱۹]
کفش اول: با فایده مندی ۱۶۵ و قیمت ۱۵۰ میدهد ۱۵۰/۱۶۵ = ۱.۱؛ { فایده مندی با دلار کلان، بخش بر قیمت با دلار کلان، برابر است با نسبت ۱.۱ }؛
کفش دوم: با فایده مندی ۱۴۴ و قیمت ۱۲۰ میدهد ۱۲۰/۱۴۴= ۱.۲؛ { فایده مندی با دلار کلان، بخشبر قیمت با دلار کلان برابر است با نسبت ۱.۲ }؛
کفش سوم: با فایده مندی ۸۰ و قیمت ۸۰ میدهد ۸۰/۸۰= ۱؛ { فایده مندی با دلار کلان، بخشبر قیمت با دلار کلان برابر است با نسبت ۱}؛
پس کفش دوم که با نسبت ۱.۲ بالاترین نسبت بهرهوری واحد پول را به دست میدهد، انتخاب میشود.
واردکردن «ضریب ریسک» خریدار برای سنجش اهمیت ذهنی یک دلار او در قیاس با دلار اقتصاد کلان، کلید حل معماست
ولی این حکم بیک شرط درست است و آن اینکه «یک دلار مارژینال برابر باشد با یک دلار کلان» یعنی «ضریب ریسک خریدار برابر واحد باشد»؛ اما میدانیم که این ضریب میتواند کوچکتر از واحد و بزرگتر از واحد نیز باشد. فرض کنیم ضریب ریسک برابر باشد با ۰.۸ یا ۱.۳. در حالت اول، قیمت ۱۲۰ دلاری برای خریدار، وزن ۱۲۰ (۰.۸) = ۹۶ دلار و در حالت دوم، وزن ۱۲۰ (۱.۳) = ۱۵۶ دلار را احراز خواهد کرد و نسبتهای فایده مندی به قیمت بصورتهای زیرین درخواهد آمد: ۹۶/۱۴۴ = ۱.۵ و ۱۵۴/۱۴۴= ۰.۹۲
که در حالت اول، خرید با رضایت کامل خریدار انجام میگیرد ولی در حالت دوم خریدار نتیجه میگیرد
«که کفش دوم به قیمتش میارزد ولی من مایل به خرید آن نیستم».
فایده مندی های نزولی کالاها بهموازات افزایش حجم آنها. وقتی تشنهایم ارزش لیوان دوم و سوم آب باارزش لیوان اول برابری نمیکند؛ وقتی گرسنهایم ارزش بشقاب دوم و سوم خوراک با بشقاب اول برابری نمیکند (در حالیکه قیمت آنها متفاوت نیست). این سیر نزولی تا جائی ادامه پیدا میکند که ارزش واحد ماژینال جنس به صفر برسد و اگر از آن حد نیز بگذریم با ارقام منفی روبرو خواهیم بود.
فایده مندی صعودی ارزش مارژینال پول بهموازات کاهش آن. ارزش یک دلار، وقتی تنها یک دلار داریم باارزش یک دلار وقتی هزار دلار داریم برابر نیست ولی قدرت خرید هر دو واحد یکسان است. ازاینرو در تعیین نسبت مذکور در فوق، هم صورت و هممخرج کسر بهموازات تغییر مقدار تفاوت میکنند؛ و ازاینرو، کالائی را که در زمان الف، «ارزنده» تشخیص دادهایم ممکن است در لحظه ب «ارزنده» نباشد.
عامل محدودکننده تقاضا، حدود بودجه است و الا سقف تقاضا فقط آسمان است
ترجیح برای یک کالا در شرایط فراغ از محدوده بودجه و در حضور بودجه. عامل محدودکننده تقاضا، بودجه است و الا سقف تقاضا فقط آسمان است. کافی است به تقاضای ده در صد بالای درآمدی و ده در صد پائین درآمدی جامعه ایران نظری بیفکنیم و سبد مصرفی آنان را مقایسه کنیم و سفرههای رنگین دهک بالای درآمدی؛ ویلاها و سوناها و جکوزیهای آنان؛ و پورشهها و لامبرتینی و هواپیماهای اختصاصی آنان را قیاس کنیم با سفرههای نان و پیاز و کپرهای غیرقابل زیست و فراغتهای ناموجود ناداران. در فراغ از محدویت بودجه، ارتقای کیفی تقاضا به محدودههای کمی آن غلبه کرده و کالاها و خدمات فانتزی وارد سبد مصرفی میشود.[۲۰]
منطقی که در این شرایط عمل میکند عبارت است از «تأمین حداکثر فایده مندی بهدوراز واردکردن ارزش پول».
برای نهار، مهمان شرکتتان هستید و انواع خوراکیها روی میز چیده است. در این صورت، حد مصرف شما، اشتهای شماست و آنجا متوقف میشود که فایده آخرین لقمه شما (فایده مارژینال خوراک) به صفر میل کند. ولی اگر همین بساط در رستورانی باشد که در ازای هر بشقاب خوراکی ۵ دلار دریافت خواهد کرد در آن صورت، مقدار مصرف شما در جائی توقف خواهد کرد که فایده مارژینال قیمت آخرین لقمه، با فایده مارژینال پول شما برابری کند و این نقطه زودتر از حالت فراغ از بودجه فرا خواهد رسید.
رفتار ما وقتی پول خود را برای خود خرج میکنیم؛ پول خود را برای دیگری خرج میکنیم؛ پول دیگری را برای خود خرج میکنیم؛ و پول دیگری را برای دیگری خرج میکنیم
از میلتون فردمن
یکم. آنجا که پول خود را برای خود خرج میکنیم. آنگاه نگران به دست آوردن بیشترین مطلوبیت برای خود در ازای هر واحد پولمان هستیم در محدوده بودجه خود؛
دوم. آنجا که پول خود را برای دیگری خرج میکنیم (دادن هدیه)، آنگاه نگران تأمین حداکثر رضای دیگری هستیم در ازای پول خود در محدوه بودجهمان؛
سوم. آنجا که پول دیگری را برای خود خرج میکنیم (وقتی دولتیان با بودجه دولت مسافرت میکنند). آنگاه هدف تأمین حداکثر رضامندی خود است بدون در نظر گرفتن ارزش پول؛ و
چهارم. وقتی پول دیگری را برای دیگری خرج میکنیم (نظیر هزینه کردن بودجه ملی از سوی دولتیان). آنگاه نه ارزش پول موردتوجه است و نه تأمین حداکثر فایده مندی برای مردم، بلکه حسابگریهای دیگری نظیر حامی پروری و دوام بخشیدن به منزلت ممتاز خود وارد عمل میشود که غیرمسئولانه ترین نحوه برخورد باارزش و مطلوبیت است. نمونه بارز آن را میتوان در دولت آقای بوریس جانسون مشاهده کرد که –برای گذار از مهلکه خودساخته برگزیت- بدون توضیح دادن منابع هزینهها، مدام به «حاتم-بخشی» های میلیارد پاوندی میپردازد و تصویر نا روشن و خطرناکی از مالیه عمومی کشور ایجاد میکند.
جمعبندی. میان نان و چلوار، هندوانه و هواپیما، کتاب و کباب و ده هزاران جنس ناهمگون دیگر ارتباط سرشتی وجود دارد که تبدیل آنها به همدیگر را ممکن میسازد و این اشتراک سرشتی، اشتراک در «فایده مندی» است. این دگردیسی، بیآنکه ما را بهتزده کند، هرروز و هر دقیقه پیش چشمان ما انجام میگیرد. دستگاهی که این کار غریب را انجام میدهد یک سازوکار است بنام «بازار». در درون این سازوکار، دو نیرو باهم گلاویز میشوند که هر دو سازماندار و ساختارمندند؛ این دو نیرو، عرضه و تقاضا نام دارند. از این به هم درآویختن، صاعقهای ساطع میشود از جنس «اطلاع» که در بستهای بنام «قیمت» ابلاغ میشود. این بسته اطلاعی، از سازمندی نیروی دو سوی میدان گزارشهای گرانقدر حمل میکند؛ واحد سنجش این بسته اطلاعی، «اوتیل»[۲۱] نام میگیرد که از «فایده» یا «مطلوبیت» سخن میگوید. این طلب که به استاندارد عام (قدرت خرید) مقید است از نقش موقعیت اجتماعی- اقتصادی و روحی-تاریخی فرد فرد انسانها بیگانه نیست و تأثیر آن عوامل را روی «ارزش مارژینال پول» سرشکن میکند و آنگاه، بده-بستان بزرگ جهانی را سامان داده و بیشترین فایده مندی در حصار بودجه فرد را برای او تعریف میکند.
پول، هم قیمت دارد و هم ارزش. قیمت آن، قدرت خرید آن است که برای همگان یکسان است و در سطح اقتصاد کلان معین میشود ولی ارزش آن، از فردی به فرد دیگر و از حالتی به حالت دیگر فرق میکند. ارزش ۱۰ دلار برای یک فرد فقیر بیشتر است ارزش آن برای یک فرد دارا؛ و ارزش آن برای فرد فقیر وقتی تنها ۱۰ دلار دارد بیشتر است از ارزش آن برای همان آدم وقتیکه ۱۰۰ دلار دارد[۲۲]. معامله در نقطهای انجام میپذیرد که ازنظر خریدار، ارزش جنس مورد خرید به ارزش پول پرداختی بچربد یا در بدترین حالت با آن برابری کند؛ و ازنظر فروشنده، ارزش پول دریافتی به ارزش جنس مورد فروش بچربد یا در بدترین حالت با آن برابری کند.
[1] خواننده علاقهمند به بحث «سنجش» را به خواندن مقالهای به همین قلم ارجاع میکنم: «سنجه، سنجش و پول …» در رهآورد شماره ۹۸ چاپ بهار ۱۳۹۱
[۲] زیست-محیط بازسازیشده وایکینگ ها در جزیره گوتلاند سوئد
[۳] Cavendish laboratory
[4] دیوید ریکاردو در بخش پایانی فصل ۳۲ از شاهکار خود «در پیرامون اصول اقتصاد سیاسی و مالیات گیری، ۱۸۱۷»، مطلوبیت را سنجش پذیر نمیداند. این حکم، بر اساس مبانی نظری وی که در ذیل آن، ارزش مبادلهای همه عوامل تولید به «ذرت» تحویل میپذیرند و ارزش پول نیز معکوس ارزش ذرت است، موجه است. نظر وی، در شاهکار کارل مارکس «کاپیتال» به صورتی ستبرتر فرا روئیده و مطلوبیت یا «ارزش مصرفی» نقش موتور حرکت ارزش مبادلهای را ایفا میکند ولی همچنان سنجش ناپذیر است.
[۵] اقتصاد خواندگان با قانون گرشام آشنائی دارند که چگونه سکه «نامرغوب» (سکهای که ارزش اسمی آن از ارزش فلزیاش بالاتر است) پول مرغوب را از دور خارج میکند.
[۶] Intrinsic value
[7] دستکم دو تن از اقتصاددانان بزرگ- مارکس و مارشال– اقتصاد واقعی را «متابولیسم انسان با طبیعت» معرفی میکنند.
[۸] این قدرت پول، تنها در شرایط تورم متزلزل میشود و به سخن مارکس «همچون معبدی که راز قداست اش افشا شده باشد، رسوا میشود».
[۹] کتاب جهانبینی علمی ترجمه همین قلم، نشر آگاه
[۱۰] تسری پول به عرصههای غیراقتصادی نظیر خرید نفوذ و اعتبار و محبوبیت و آبرو، فرع همین خاصیت اصلی پول است.
[۱۱] این ارقام در ادامه توضیح داده میشوند
[۱۲] Ps = Pd
[13] Ub≥ Us
[14] بدفهمیها در این زمینه پرشمارند: غالب «انقلابیون» نیاز را با تقاضا یکی گرفتهاند که ورشکستگی نظام تولید را در پی آورده است.
[۱۵] آمارتیا سن، اقتصاددان هندی تبار انگلستان، به خاطر تبیین ماهیت فقر در بنگال جایزه نوبل گرفت ۱۹۹۸.
[۱۶] Oligopoly and Oligopsony = ساختار چند فروشنده و چند خریدار
[۱۷] مقوله تبدیل «ترانسفورماسیون» ارزش مصرفی به ارزش مبادلهای چالشی است که ذهن اقتصاددانان کلاسیک را آرام نگذاشته و هزاران برگ تحلیلی پدید آورده است…
[۱۸] (Daniel Bernoulli (1738.
دانیل برنولی ریاضیدان ایتالیائی با مشاهده اینکه در میان بازیکنندگان کازینو، بردن یک مبلغ معین همه را به یکسان شاد نمیکند و باختن مبلغ معین هم همه را به یکسان غمگین نمیکند به تدوین نظریه ارزش مارژینال پول و نظریه مدرن ریسک پرداخت که امروزه یکی از ابزارهای اقتصاد پولی و مالی است.
[۱۹] U1/P1; U2/P2; U3/P3 یک قانون طلائی در اقتصاد برای بیشینه شدن فایده مندی مصرفکننده.
[۲۰] به سخن اپیکور –فیلسوف یونانی ۳۴۱-۲۷۰ پیش از میلاد (پند ۲۴ از گفتار ۲۰) «برخی آرزوها هم طبیعیاند و هم ضروری؛ برخی دیگر، طبیعی هستند بیآنکه ضروری باشند و برخی دیگر، نه طبیعیاند و نه ضروری بلکه برخاسته از یک پندار باطلاند»
[۲۱] Util = u
[22] این معنی ساده در نزد متفکرانی چون پیگو و پارتو راه را بر بنای عظیم «اقتصاد رفاه» گشوده و دولتهای رفاه و سوسیال-دموکراسی ها را پدید آورده است.