میخواهیم دریابیم اقتصادی که بیش از یک دهه میانگین رشد یازدهدرصدی را تجربه کرده بود چگونه توان تولید ثروت را از دست داد و درآمد سرانه آن از ۱۷۸۲۰ تومان سال ۱۳۵۵ به ۱۰۰۸۳ تومان (ثابت ۵۵) فرود آمد!
برای درک این مسئله به در دست داشتن مفاهیم جنس و منشأ ثروت در علم اقتصاد نیاز داریم که آنها را «عصاره وار» در هفتبند میگنجانیم و در بند هشتم، به نتیجهگیری میپردازیم.
***
چهار جاذبه عمده انسانها را به خود میکشند و انگیزه پویش آنانند: سلامت، ثروت، قدرت و محبوبیت. پزشکی، علم سلامت است؛ اقتصاد، علم ثروت است؛ سیاست، علم قدرت است و روانشناسی، علم محبوبیت.
تمرکز ما در این مجال بر علم ثروت است: برای اینکه بتوانیم برای کشور، ثروت تولید کنیم نیاز داریم بدانیم که «جنس ثروت» چیست، «منشأ آن» کدام است و سازوکار تولید آن چیست.
تاریخ اقتصاد از درکهای متفاوت در این باب گزارش میکند که در هفتبند زیرین گزارش میکنیم:
بند نخست. نحلهای از اقتصاددانان (فیزیوکراتها) [۱]، زمین را مادر ثروت میشناختند چون آدمی به تجربه درمییابد که با افشاندن یک بذر، «هفتاد» تخم میروید. از سرآمدان اینان، دکتر کنه [۲] فرانسوی (۱۶۹۴-۱۷۷۴) واضع «تابلو-اکونومیک» بود. این «تابلو» در قرن بیستم –بر بنیاد غیر فیزیوکراتیک- به دست واسیلی لئونتیف [۳] به جدول دادهها و ستاندهها [۴] و ورود جبر ماتریسیل انجامید (نوبل اقتصاد سال ۱۹۷۳) و در حسابداری ملی اتحاد شوروی –که با عنوان «ترازهای مادی»[۵] شناخته میشد – نقش بنیادی ایفا کرد.
بند دوم. نحله پرشمار دیگری (مرکانتیلیستها) [۶] در میان سدههای ۱۶ تا ۱۸ «صادرات» را مادر ثروت میشناختند که راه جمعآوری «طلا و نقره» و ابزار ثروت و قدرت شناخته میشد. بهزعم اینان، کار کشورداران باید دایر میبود به افزودن صادرات فزون بر واردات و انباشتن خزانه از طلا و نقره؛ و اجرای بودجه بدون کسری. اقتصاددان شهیر مکتب اتریش، جوزف شومپیتر، نامداران آنان را –در اثر بزرگ خود «تاریخ تحلیل در اقتصاد» [۷]– بیش از ۳۰۰ نفر شمارش کرده است.
بند سوم. علم مدرن اقتصاد در سال ۱۷۷۶ زاده شد (اقتصاد کلاسیک) زمانی که حکیم نامدار اسکاتلندی آدام اسمیت در اثر پرآوازه ولی کمتر خواندهشده خود «پژوهشی در جنس و منشأ ثروت ملتها» [۸] از عامل ثروت-ساز دیگری سخن بمیان آورد. او در صفحات ۱۱۰-۱۰۹ اثر تاریخساز خود مطلبی نوشت که کوتاه شده آن چنین است:
«کارگاه معمولی سنجاق سازی را بنگرید که یک نفر به تنهائی میتواند در یک روز کاری، تنها یک تا حداکثر ۲۰ سنجاق بسازد؛ به تجربه معلوم شد که در تولید سنجاق، ۱۸ فرایند کاری متمایز وجود دارد. حال اگر در این کارگاه ۱۰ نفر را بکار تولید سنجاق بگماریم و برای هرکدام یک یا دو فرایند کاری محول کنیم تولید روزانه این ۱۰ نفر در پایان روز به دوازده پاوند «هر پاوند ۴۵۶ گرم» سر خواهد زد و ازآنجاکه در هر پاوند در حدود ۴۰۰۰ سنجاق با طول متوسط وجود دارد پستولید این ده تن به ۴۸۰۰۰ سنجاق در روز بالغ خواهد شد که سهم هرکدام از آنان به ۴۸۰۰ سنجاق میرسد.»
اسمیت در سنجش ارزش سنجاق به طول زمان تولید و دستمزد نیروی کار تولیدکننده مینگرد. گفته میشود که او جنس ثروت را کار متبلور و منشأ آن را «کار مولد» میداند. ولی او در همین مثال کوتاهی که نقل کردیم از عنصری همچون «ارزش-زائی تقسیمکار [۹] و اثر هم-افزائی سازمان کار [۱۰]» نیز سخن میگوید که پایه اندیشه اقتصاددانان امروزی است. به داوری من او در این کتاب از استدلال بر پایه زمان کار و سطح دستمزد، بهمثابه «یک فرضیه کاربردی» بهره میگیرد و جنس و منشأ ثروت را به «کار» محدود نمیکند.
بند چهارم. در سال ۱۸۱۷، نابغه ژرف-اندیش و مغلق-نویسی ظهور کرد بنام دیوید ریکاردو با کتاب «اصول اقتصاد و مالیاتگیری» [۱۱]. اثر او از عمقی بهره دارد که کمتر غواصی در ژرفایش غور کرده است. مشغله ذهنی او بمانند «آرشه-میدس» و «نیوتون»، به دست آوردن تکیهگاه یا محور مختصاتی است که با تکیهبر آن، ارزش و دینامیک آن را به سنجش درآورد. سنجیدن ارزش ذرت به طلا در شرایطی که ارزش خود طلا نیز کموزیاد میشود نه برای او- نه حتی برای اسمیت- روش قانعکنندهای نبود. این وسواس آن دو، اقتصاددانان بعدی را به باریک-بینی در شاخصها – که از ۱۷۰۷ با ویلیام فلیت-وود آغازشده بود- وادار کرد؛ قانون «بازدههای نزولی» ریکاردو، راه به «نهضت مارژینالیسم» گشود؛ و نظریه «مزایای نسبی» او در تجارت خارجی، راه «اکشر و اوهلین» سوئدی را هموار کرد تا با تدوین نظریه مدرن تجارت جهانی، راه توسعه جهانی را هموار کرده و به جایزه نوبل سال ۱۹۷۷ دست پیدا کنند.
ریکاردو نیز بمانند اسمیت در محاسبه قیمت ذرت، به مقدار کار و مزد توسل میکند و در مدل عملی خود، طول و هزینه کار را پدیدآورنده ارزش میشناسد. باوجوداین، تدوین نظریه جامع «ارزش-کار» به عهده کارل مارکس محول بود.
بند پنجم. کسی که جنس ارزش را در کار «ذوب کرد» نابغه دیگری بود بنام کارل مارکس. او بود که به تدوین یک نظریه جامع «ارزش-کار» دست زد؛ همه عوامل تولید را به «کار» تحویل کرد؛ ارزش را بهمثابه «رابطه اجتماعی و نه امر فیزیکی» و کار را بهصورت «فرایند تولید» تعریف کرد و میان کار و «نیروی کار» به تفکیک قائل شد. او استدلال کرد که سرمایه، «کار» را نمیخرد –چون کار یک پروسه است- بلکه «نیروی کار» را میخرد. او استدلال کرد که اصولاً کار در «بیرون از پروسه تولید» وجود ندارد که قابل خریدوفروش باشد بلکه آنچه در قرارداد استخدامی مورد معامله قرار میگیرد «پتانسیل انجام کار» است که در «پروسه تولید» بروز خواهد کرد و طول آن با واحد زمان و «شدتجریان» با تکنولوژی جاری زمان سنجیده میشود و تنها هنگامیکه نیروی کار در فرآیند تولید وارد میشود، کار جاری میشود و لحظهلحظه آن در کالای تولیدشده تبلور و جسمیت پیدا میکند.
به نظر مارکس، «مزد»، قیمتی است «عادلانه» -یعنی برآمده از عرضه و تقاضای نیروی کار در بازار کار- و معادل است باقیمت «سبد کالایی» که برای بازآفرینی نیروی کار لازم است و ترکیب این «سبد» تابع هنجارهای فرهنگی است نه تابع نیازهای بیولوژیکی (برخلاف نظر فردیناند لاسال)؛ کار-بمانند هر کالای دیگر- از دو ارزش برخوردار است: ارزش مصرفی و ارزش مبادلهای[۱۲]؛ باوجوداین، نیروی کار در مقایسه با دو عامل زمین و سرمایه، از خاصیت منحصربهفردی برخوردار است (تکینگی) [۱۳] و آن عبارت است از اینکه هم ارزش مبادلهای آن تولید ارزش میکند و هم ارزش مصرفی آن آفریننده ارزش است در صورتی که در مورد دو عامل دیگر زمین و سرمایه، تنها ارزش مبادلهای به کالای ساختهشده حلول میکند. این «کشف» او سبب شد که دوست و همکارش فردریک انگیز اهمیت مارکس در علم اقتصاد را بااهمیت چارلز داروین در علم پیدایش و تکامل حیات [۱۴] مقایسه پذیر بداند.
این نابغه اقتصادی موفق شد بنای باشکوه و منظمی از اندیشه اقتصادی بیافریند که- علیرغم نیت خیر او – عامل نکبت صدها میلیون انسان و زمینگیری اقتصاد ملی دهها کشور ریزودرشت گردید؛ این اومانیست و آزادیخواه بزرگ توفیق یافت پایه نظری «دیکتاتوری پرولیتاریا» را بنیان کند که راه را به خطرناکترین جباریتهای تاریخ گشود. تعریف او از «جنس ثروت» بهمثابه «تبلور کار مولد» سبب شد که در حسابهای ملی اتحاد جماهیر، خدمات اعم از آموزشی، پزشکی، حقوقی، حسابداری و غیر آنها، طفیل تولیدات صنعتی و معیشتی شمرده شوند و اتحاد شوروی علیرغم پدید آوردن بزرگترین صنعت پولاد جهان –چون غولی با پاهای گلین- در تأمین معیشت مردم پا در گل بماند.
ازنظر مارکس، همجنس و هم منشأ ثروت، کار زنده است.
بند ششم. در ۱۹۰۰ آلفرد مارشال [۱۵] و در ۱۹۵۴ جوزف شومپیتر، به سخن ریمون [۱۶] بار اقتصاددان شهیر فرانسوی، هر یک آفریننده یک «دوران کلاسیک» شدند یعنی عصاره کل دانش اقتصادی تاریخ و زمان خود را در آثار خود بازتابانیدند ولی از نیمه دوم قرن بیستم، علم اقتصاد چنان گسترشی یافت که –باز به سخن ریمون بار-دیگر پدید آوردن دوران کلاسیک از عهده هیچ فردی ساخته نخواهد شد و این کار به عهده آکادمیهای بزرگ واگذار میشود.
در نزد مارشال و شومپیتر و خانواده فکری آنان، ما شاهد تغییر پارادیم در اندیشه اقتصادی هستیم: ثروت، تبلور و ابزار دستیابی به هر چیز تولیدشدهای است که مورد طلب و آرزوست و جنس آن «فایدهمندی» است و منشأ آن، در هم –آویزی روشمند سهگانه کار، زمین، سرمایه و عنصر مرکب علم، تکنولوژی، تجربه و مهارتهای سازمانی و مدیریتی است. این عنصر چهارم، در مدلهای رشد با نماد t وارد میشود.
بند هفتم. در ۱۹۵۷ علم اقتصاد از گردنه دیگری عبور کرد: رابرت سولو [۱۷] استاد اقتصاد ام.آی.تی مقالهای چاپ کرد در هشت صفحه که پس از سی سال (در سال ۱۹۸۷) برنده جایزه نوبل اقتصاد شد. او در این مقاله نشان داده بود که در فاصله ۱۹۰۹-۱۹۴۹ در اقتصاد امریکا، ۸۷.۵ در صد افزایش تولید سرانه ملی ناشی بود از «تحول فنی- مهارتی- سازمانی» و تنها ۱۲.۵ در صد مربوط بود به افزایش ۷ سرمایه. این کشف بزرگ، نقش عامل چهارم را به زبان ایجاز گر ریاضی (مشتق و انتگرال و دیفرانسیل) به سنجش درآورد و بنیاد استراتژیهای رشد امروزین را برنهاد و از آن به بعد، علم رشد به علم مهندسی بدل شد (توسعه مقوله متفاوتی است که باید جداگانه از آن سخن گفت).
بند هشتم. از یکصد و پنجاه سال باز، یک بدفهمی دامن نخبگان مسلمان را گرفت و آنان دامنه دین را از حوزه «هدایت» به اموری چون اقتصاد نیز بسط دادند و مدعی شدند که اسلام حاوی یک اندیشه اقتصادی هم هست. این توهم نزد «نواندیشانی» چون موودودی، سیدین قطب و گونههای وطنی آنها با دهها «کتاب» سرشار از هذیان و سرگیجه، این تصور را نزد عوام پدید آورد که گویا با «مکاسب محرمه شیخ مرتضی انصاری» و «اقتصاد ما» ی آیتالله محمدباقر صدر، یا «اقتصاد توحیدی» (تز سه-جهانی) و دیگر بافندگیهای نظیر آن میتوان به مدیریت اقتصاد کشور پرداخت.
واقعیت اینست که آنچه در کتابهایی چون «مکاسب» یا «تلمود» قوم یهود آمده گردآورده احکام فقهی هستند و ربطی به علم اقتصاد ندارند (باآنکه تلمود یهود از مکاسب شیعه بسیار غنیتر است). ایجاد توقع اندیشه اقتصادی از دین، ستمی است در حق دین و آن را در بنبست مسائلی قرار میدهد که حتی با مفردات آن آشنایی ندارد.
سنت اندیشه فقهی شیعه منشأ ثروت را در صدقات، نذور، موقوفات، رد مظالم، خمس، زکات و یا در مصادره، غارت و کسب غنائم (انفال) دانسته است که جملگی به «توزیع پس از تولید» مربوطند و نقشی در تولید ثروت ایفا نمیکنند. این اندیشه، مصادره-محور است.
پیامدهای این دریافت از ثروت و منشأ آن عبارت بودند از:
۱. لغو حرمت مالکیت ناشی از ابتکار تولیدی، کارآفرینی، خطرپذیری، کاردانی و کارآفرینی و جایگزین کردن آن با مالکیت ناشی از مصادره، غارت و رانت؛
۲. از میان برخاستن امنیت مالی، جانی و حیثیتی افراد؛
۳. بخش کردن جامعه به دو گروه «خودیها» و «غیرخودیها» که گروه نخست، مالک کلیه امتیازها و معاف از پاسخ گوئی و گروه دوم انسانهای فاقد حق بودند؛
۴. تالی این تقسیمبندی عبارت بود از ترجیح «تعهد» به تخصص، ناچیز شمردن علم و دانشگاه، پناه گرفتن تصمیم-سازان در معارف مرده و توسل به تبعیض و خشونت و فساد.
و نتیجه این گسست از تولید و ابتناء به «توزیع ما بعد تولید» این شد که:
در چهلودو سال مدیریت نظام اسلامی، جمعیت کشور ۲/۶ برابر، تولید ملی (به قیمت ثابت) ۱/۷ برابر، قیمتها تا پایان سال جاری ۳۸۱۲ برابر و سهم هر ایرانی از تولید ملی با ۵۶/۵٪ سال ۱۳۵۵ برابر گردید.
[1] Physiocrats
[2] François Quesnay
[3] Leontief
[4] Input-Output Tables
[5] Material Balances
[6] Mercantilists
[7] Schumpeter; The History of Economic Analysis, 1st Ed. 1954
[8] Adam Smith; An Enquiry into the Origin and Nature of the Wealth of Nations, 1st ed. 1776
[9] Division of Labour
[10] Synergy of Labour Organisation
[11] David Ricardo; Principles of Economics and Taxation 1st ed. 1817
[12] Use-value and Exchange value
[13] Singularity
[14] Charles Darwin, The Origin of Species, 1st ed. 1857
[15] Alfred Marshall, Principles of Economics, 1st ed. 1890
[16] Raymond Barr
[17] Robert Solo, Aggregate Production Functions and Technical Change, 1957