دکتر جلال متینی در سیام دیماه ۱۴۰۳ درگذشت. او از بزرگانی است که پر کردن جای خالی وی، نه کاری است خُرد. او تا انقلاب ۵۷ استاد و رئیس دانشگاه فردوسی مشهد بود و با رخ نمودن حوادث اوباشسالار انقلاب، ناخواسته کشور را ترک گفت و در دانشگاه برکلی کالیفرنیا به تدریس تاریخ و فرهنگ ایران پرداخت؛ در سال ۱۳۶۱ نشریه «ایراننامه» را در «بنیاد مطالعات ایران» به راه انداخت و مدیریت کرد و در سال ۱۳۶۸، فصلنامه «ایرانشناسی» را در «بنیاد کیان» پایهریزی کرد. این دو نشریه تخصصی سهم شایستهای در پژوهش و شناساندن فرهنگ ملی ایران ایفا کردند.
در یکی از روزهای بهاری سال ۱۳۸۵ بود که تلفن زنگ زد و صدای گرم و مهربانی با فروتنی گفت «من جلال متینی هستم». من، استاد را به نام و از رهگذر مجلههای تخصصی زیر مدیریت وی میشناختم. با خوشامدگوئی، از انگیزه تلفن استاد پرسیدم. گفتند من در دورهای که مسئولیت دانشگاه فردوسی مشهد را عهدهدار بودم «دکتر علی شریعتی» در دانشکده ادبیات دانشگاه فردوسی «به استخدام درآورده شد» و من در جریان استخدام، ارزیابی صلاحیت وی به عنوان هیئتعلمی، مرتبت دانشگاه و شیوه کار تدریس او قرار داشتم. با توجه به نقش مؤثری که شریعتی در برپا کردن بلوا در ایران ایفا کرد، بر آن شدم کتاب کوچکی از دانستههای خود درباره وی تحریر کنم. پس از انجام کار متوجه شدم شما در سلسله گفتگوهائی که با آقای حسین مهری درباره نواندیشی دینی انجام دادهاید [۱] دو جلسه نیز درباره ارزیابی معارف اسلامی و اجتماعی- سیاسی شریعتی سخن گفتهاید که در دو شماره روزنامه کیهان لندن هم منتشرشدهاند. [۲] به نظرم رسید سخنان شما، خلأ موجود در نوشته مرا جبران میکند زیرا من تنها در جنبههای اداری ارزیابی مدارک، نحوه ورود وی به هیئتعلمی و چگونگی خدمت دانشگاهی او سخن گفتهام ولی شما معارف دینی و سیاسی او را به ترازو نهادهاید از این رو اگر موافقت شما را به دست بیاورم مایلم سخنان شما را از کیهان به کتاب پیوست کنم.
من به سبب آشنائی با مراتب علمی و اخلاقی دکتر متینی، بدون تأمل اعلام موافقت کردم. در فروردین سال ۱۳۸۶ نسخه چاپشده کتاب را که به امضای دکتر متینی زینت یافته بود، در یافت نمودم با عنوان «دکتر علی شریعتی در دانشگاه مشهد (فردوسی)؛ خاطرات جلال متینی». با شوق فراوان به خواندنش پرداختم. کتاب در ۱۸۲ صفحه بود و گفتارهای من به نقل از کیهان لندن در یازده صفحه بدان افزودهشده بود. خواندن کتاب گوشههای زیادی را که نمیدانستم برایم روشن کرد. من «آثار» «دکتر شریعتی» را خوانده بودم و در مراجعه به دانشگاه سوربن پاریس دریافته بودم که دکتر شریعتی دانشجوی پروفسور لازار بوده که با وی یک رساله «دکترای اونیورسیته» گذرانده است. توضیح اینکه، دکترای اونیورسیته، یکی از سه درجه دکتری دانشگاههای فرانسه و در نازلترین مراتب علمی قرار داشت: بالاترین درجه دکتری فرانسه دکترای دولتی: اتا [۳]» نام داشت که با درجات پی.اچ.دی [۴] دانشگاههای معتبر آمریکائی و انگلیسی همتراز شمرده میشد؛ در ردیف دوم، دکترای سیکل سوم [۵] بود که در مرتبتی پائینتر قرار میگرفت بهطوری که دانشگاههای ایران، دارنده این درجه را در هیئتعلمی تا حد «دانشیاری» اجازه ارتقاء میدادند و به مرتبه «استاد تمام» یا «پروفسور»ی نمیپذیرفتند؛ [۶] اما دارنده دکترای اونیورسیته، اصولاً حق ورود به هیئتعلمی دانشگاههای ایران را نداشت؛ در خود فرانسه هم «دکترا» تلقی نمیشد و در اصل برای مستعمرات فرانسه پدید آورده شده بود.
دوم اینکه «رساله دکترا»ی علی شریعتی بجای کار پژوهشی، ترجمهای بود از بخشی از کتاب «فضایل بلخ» از عربی به فرانسه؛ سوم اینکه از همدورهایها و «همخانه» علی شریعتی میدانستم که شریعتی زبان فرانسه را در حدی بلد نبوده که بتواند از متن عربی به فرانسه ترجمه کند و این کار ترجمه به دست یکی از عربهای فرانسویزبان انجامگرفته بود؛ و چهارم اینکه در مراسم دفاع رساله، پروفسور لازار به داوران «ژوری» سخنی بدین مضمون گفته بوده که «این مرد، عیالوار است موافقت کنید که رسالهاش را بپذیریم تا برود پی زندگیاش» و بدینسان رساله او با مرتبه «در حد قبولی»[۷] پذیرفتهشده بود. با این وضع، من نمیدانستم که استخدام علی شریعتی در دانشگاه فردوسی چگونه برخلاف قوانین استخدامی دانشگاه انجامگرفته بود و این ابهام با خواندن کتاب دکتر متینی بر طرف شد: ساواک گفته بوده که در استخدام وی سخت نگیرید!
من با توجه به اینکه علی شریعتی، از یکسو فرزند محمدتقی شریعتی «مفسر قرآن» بوده و از سوی دیگر، فهم او از قرآن، بسیار سطحی و مغلوط به نظر میرسید، بارها از خود پرسیده بودم که این مرد آیا اسلام را میشناسد! زیرا اظهارات خلاف قرآن در نوشتهها و «جعلیات او» کم نبود [۸] با این حیرت روزی از شخصیتی که دوران دانشجوئی چندین ماه همخانه شریعتی بود، پرسیده بودم «آیا شریعتی به اسلام باورمند بود؟» و پاسخ گرفته بودم که «من نه نمازخواندن او را دیده بودم و نه عرق خوردنش را»؛ به همین سیاق، من شریعتی را در زمینه شناخت سوسیالیسم و مارکسیسم نیز بسیار کمسواد و مغالطهگر میشناختم و اطمینان داشتم که با آن مایه از سواد، بهطور قطع با آثار جدی این جریانهای فکری- سیاسی نمیتوانست آشنا باشد و هر اطلاعی که داشت از جزواتی در حد آثار مبتذل جریانهای چریکی کسب کرده بود.
اما مطالعه کتاب دکتر جلال متینی دانش مرا از علی شریعتی کمال بخشید وقتی دریافتم که او «شیرهای بودن را از خانواده مادری به ارث برده؛ و داروئی که بهنگام عزیمت به انگلیس، پس از عبور از کنترل گذرنامه، در درون هواپیما به او رسانده میشود، لواشک شیره بوده که به دستور مقام ساواکی، عطارپور، به دست او رسانده میشود؛ و اینکه گذرنامه او بهطور مستقیم توسط ساواک صادر میشود و تمامی مراحل خروج او از کشور به واسطه ساواک مدیریت میشود؛ در اعزام او به اروپا که با بورس دولتی صورت میگیرد سرانگشت مهدی بازرگان و تأیید ساواک کارساز شده؛ خامنهای نیز از مدافعین «دکتر» بوده است.
من پس از مطالعه خاطرات جلال متینی با قدردانی از همت ایشان نوشتم که اگر پیش از نقد اندیشههای شریعتی از مطالب شما آگاه بودم بهطور قطع لحن نقد من دگرگونه میشد و من او را نه به عنوان یک «متفکر سطحی» بلکه به مثابه یک شارلاتان مورد خطاب قرار میدادم.
[۱] گفتگو با زندهیاد حسین مهری در حدود ده ساعت بود که معرفی و ارزیابی جریان نواندیشی دینی را در برمیگرفت که از آن میان، مبحث مربوط به علی شریعتی و عبدالکریم سروش را کیهان لندن بازنشر کرد. [۲] شمارههای ۱۰۳۵ و ۱۰۳۶ کیهان لندن. نشر آذرماه ۱۳۸۳ [۳] Doctorat D’etat[4] Ph.D [۵] Troisième cycle [۶] مراتب هیئتعلمی دانشگاههای ایران برای دارندگان درجه دکترای دولتی یا «پی.اچ.دی.» از «استادیار» آغازشده و با گذار از مرحله «دانشیار» به بالاترین مرتبه یعنی «استاد تمام» یا «پروفسور» میرسد. [۷] Passable [۸] برای برخی نمونهها مراجعه کنید به «پیوست شماره ۵، «فضای اندیشه شریعتی همین است که در جمهوری اسلامی مشاهده میکنیم» صفحات ۱۸۳ تا ۱۹۳ کتاب دکتر جلال متینی به قلم حسن منصور