پا در گل سنت در جستجوی مدرنیته
حسن منصور
این سخن را در اجابت دعوت «بنیاد میراث پاسارگاد» برای بزرگداشت یاد احمد کسروی در کنفرانس یکم تا سوم اکتبر ۲۰۲۱ نوشتهام و از همان سامانه نقل میشود. سخنان ارزنده دیگر پژوهشگران نیز در سامانه بنیاد میراث پاسارگاد درجشدهاند:
******
آشنایی با کسروی
بیستساله بودم که در بساط یک «خردهفروشی» به یکی از کتابهای کسروی برخوردم، با کنجکاوی خریدم و شبانه خواندم: نثرش گیرا بود و بیانش بیتکلف و فراتر از آن در بیان معنی بیپرده و بیرودربایستی. این ویژگیها بر آنم داشت که نوشتههای دیگری از وی بجویم و در حدود بیست فقره از کتابهای کوچک و بزرگ او را تهیه کردم. با خواندن هر کتابی انگیزه جستجویم نیرو میگرفت. کتابهای چون تاریخ هجدهساله آذربایجان، تاریخ مشروطه ایران، تاریخ پانصدساله خوزستان، نادرشاه و کتاب پلوتارخ، در دسترس بودند ولی برخی همچون «شهریاران گمنام» و «نامهای شهرها و دیههای ایران»، «تاریخچه شیر و خورشید سرخ ایران» یا «تاریخچه چپق و قلیان» را در کتابخانه فرهیختگانی پیدا کردم که با او همزمانی داشتهاند و احیاناً با شخص وی محشور بودهاند.
در این پیگیری با شماری از دوستداران کسروی آشنا شدم که عموماً اشخاصی درستکار، وقتشناس و حق مدار بودند: آقای امین سبحانی رئیس امتحانات فرهنگ آذربایجان شرقی بهدرستی و انصاف و رعایت حق، شهره بود و گفته میشد که درنهایت دقت به سالم بودن امتحانات و بهحق بودن نمرهها نظارت میکرد و در تنبیه خطاکاران سختگیر بود؛ آقای شایا رئیس دبیرستان فردوسی تبریز، به انضباط و درستکاری شناخته بود و دبیرستان را بهصورت نمونهای از کیفیت آراسته بود.
در جستجوی آثار «نایاب» کسروی خبر شدم شخصی که در خیابان فردوسی تبریز دکان آجر فروشی داشت مجموعهای از نوشتههای او را در کتابخانه شخصی خود دارد. مراجعه کرده و تقاضای گفتگو کردم. وقتی از انگیزهام خبر شد خواست بنشینم و وقتی دریافت که در حدود سی فقره از آثار کسروی را خواندهام وعده کرد حدود ده تا بیست عنوان دیگر از او را برایم بیاورد. دو روز بعد با خوشحالی زاید الوصفی آثار وعده شده را از او دریافت کردم و چون قصد امانت گرفتن آنها را داشتم حیرتزده شدم که وی این کتابها را نه برای فروش و نه برای امانت بلکه برسبیل هدیه برایم آورده بود.
خبر شدم که شخصیتی از «قرآنیان» تبریز بنام آقای کهنموئی، کسروی را میشناخته است. تلفن وی را به دست آورده و تماس گرفتم. با خوشروئی قرار ملاقاتی پیشنهاد کرد. وقتی به دیدارش رسیدم مردی دیدم در حدود ۶۵-۷۰ ساله با ظاهری بسیار آراسته و – برخلاف انتظار من- با کتوشلوار و کراوات، با صورتی اصلاحشده و با لبخندی دوستداشتنی. وقتشناسی وی –که در این باب بیشازحد سختگیر بودم و این خصلت را در میان «علمای دینی» بسیار نادر یافته بودم- مرا تحت تأثیر قرارداد. با وی دوساعتی گفتگو کردیم و خاطراتی در ارتباط با کسروی برایم نقل کرد ازجمله سخنی بدین مضمون گفت که کسروی به کلمه احترام میگذاشت و میکوشید آنها را در «غیر موضع» بکار نگیرد؛ از گزافه میپرهیزید و نادانسته سخن نمیگفت. ازاینرو وقتی از قلم وی خواندم که «من تازی را چنان بنویسم که پارسی را»، پیش خود گفتم «کسروی برای نخستین بار گزافه گفته است» زیرا در میان همه «علما» و عربی دانهای کشور کسی را سراغ نداشتم که بتواند بدان سلاستی که کسروی پارسی مینوشت، عربی بنویسد! اما وقتی کتاب عربی کسروی «التشیع و الشیعه» را دیدم دریافتم که او گزاف نمیگفته است.
دامنه جستجوی من به تبریز محدود نماند. دریافتم که در تهران ناشری بنام «انتشارات پایدار» واقع در سرای دردار، کتابهای کسروی را گردآورده و تجدید چاپ میکند. به آدرس وی مراجعه کردم و با مدیر آن «آقای پایدار» گفتگو کردم. وی چندی از کارهای کسروی را که تا آن زمان به دست نیاورده بودم برایم آورد و وقتی متوجه شد که من تقریباً همه نوشتههای کسروی را خواندهام پیشنهاد کرد که مرا با بازماندگانی از حزب کسروی «باهماد آزادگان» آشنا کند. پیرو این دعوت طبق قراری در منزل ایشان حاضر شدم و در جمع ۱۰-۱۵ نفره هموندان و کوشندگان سابق «باهماد» قرار گرفتم و به سخنانشان گوش دادم. در پایان یکی از آنان پرسید آیا به مطالعه روزنامههای پرچم و ماهنامههای پیمان علاقه دارم! در پاسخ مثبت من، قراری گذاشت و انبوهی از نشریات کسروی را نشانم داد و گفت که میتوانم آنها را بوام ستانده و مطالعه کنم. این نشریات به هزاران برگ میرسید و من با تورقی دست به انتخاب زدم و شمارههائی را که حاوی عنوانهای جالب بودند در چند نوبت برگرفته، خوانده و برگرداندم.
از میان کتابهای کسروی تا جائی که میدانم تنها یکی دو عنوان به دستم نرسید و از آن جمله بود کتابچه «ایران و مسئله یهود» که نزد هیچکس پیدا نبود.
تا اینجای کار، یادداشتهای زیادی از این آثار برداشته و طبقهبندی کرده بودم. در بیستوچهارسالگی به نوشتن کتابی در باره کسروی دست بردم و در چند ماه بسر آوردم. در نظر داشتم آن را با عنوانی همچون کسروی، لوتر اسلام به ناشر بسپارم ولی در چاپ و نشر آن تردید کردم زیرا حس کردم که پژوهش من با «شیفتگی» همراه شده و باید اندک زمانی فاصله بگیرم و سپس به چاپ آن بیندیشم.
آشناییهای پیشین، موازی و یا پسین من با برخی دیگر از بزرگان اندیشه نظیر میرزا فتحعلی آخوندزاده، طالبوف تبریزی، میرزا یوسف مشیر الدوله، میرزا آقاخان کرمانی، رشدیه تبریزی و میرزا ملکم خان؛ و نیز فرنگیانی چون چارلز داروین – که از هیجده سالگی با «اصل انواع» او محشور بودم- برتراندراسل، جوزف شومپیتر و دیگران، مرا در درستی برخی از احکام که در کتابم وارد کرده بودم دچار تردید کرد و اندیشه چاپ آن را رها کردم. در دوره تحصیلات فوقلیسانس در دانشگاه تهران، دستنوشته کتاب را به زندهیاد دکتر عبدالحمید ابوالحمد استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران ارائه کردم و او به نشر آن تشویقم کرد ولی من حس میکردم برای این کار، یک بازنویسی اساسی لازم است و بدینسان از دستور کار بیرون ماند.
دوم. کسروی و زمانه ما
کسروی از نسل بزرگان اندیشه مشروطیت است که در دوران رضاشاهی میشکفد. این دوران که زیرساختهای عصر تجدد را در راستای تکوین دولت ملی و «مفهوم ملت» بنیاد میکند از همیاری و پشتیبانی فرهیختگانی چون علیاکبر داور، عبدالحسین تیمورتاش، سید حسن تقی زاده و محمدعلی فروغی برخوردار بود. در عرصه قلم نیز نامدارانی چون عیسی صدیق، علیاکبر دهخدا، محمدعلی جمالزاده، صادق هدایت، نیما یوشیج، بدیعالزمان فروزانفر، ابراهیم پورداود و محمدتقی بهار بر تارک دوران درخشیدهاند. جای تأمل است که دهههای پرالتهاب پسا رضاشاهی، باآنکه رشد اقتصادی و اجتماعی قابلتوجهی را بر بنیاد آن زیرساختها تأمین کرد، از زادن و پروراندن بزرگانی هم-تراز با آنان سترون ماند و میدان به تصرف انسانهای متوسطی درآمد که دستاوردهای سترگ مشروطه را به فرزندان فکری شیخ فضلالله نوری تسلیم کردند. بیتردید، این نکته چیستان بزرگ زمانه ماست و نباید در پی یافتن پاسخ سادهای برای آن باشیم وگرنه برون-رفت از «گرداب حایل» کنونی بهسادگی وصلت نخواهد داد.
درباره کسروی سخن بسیار میتوان گفت: در باره شخصیتی که در ۵۴ سال زندگانی پر ثمر و تاریخساز خود بیش از ۶۰ کتاب و کتابچه و صدها شماره روزنامه، هفتهنامه، دوهفتهنامه و ماهنامه تولید کرده و در زمینههای تاریخ، فرهنگ، ادب، فلسفه، علم، دین و سیاست به چالش سنتهای سترگ و ریشهدار برخاسته بدون تردید میتوان دهها رساله نوشت و درعینحال میتوان بر او خردهها گرفت ولی آنکه پا در این راه میگذارد باید راه را بشناسد و مراقب باشد که در سراشیب اخلاقی دهها «منتقدی» نلغزد که به انگیزه دفاع از کیش و مرام و دکان موردنقد او به سلاح تهمت و ناسزا دست بردهاند. هجونامههائی که در ذم و شماتت او پدید آوردهاند خود از دردهای دشوار تاریخ و فرهنگ ما و دشواری راه روشنفکرانی نشان دارد که سودای بهروزی ملت و سربلندی کشور در سر میپزند.
بیآنکه نیت تحلیل داشته باشم گزیدهای از عنوانهای کار کسروی را ذکر میکنم:
یکم. او، در «تاریخنگاری انتقادی» دری گشود و نشان داد که تاریخ چگونه میتواند آیینه زندگی جامعه و تحلیلگر نیروهای نهفته آن باشد درعینحال با ستایش نیکان و میهن دوستان و نکوهش بدکاران و خودخواهان، به درسنامهای برای نسلهای حاضر و آینده بدل شود. او در ترسیم آنچه رخ میدهد «صورتگری» پر وسواس و بیپرواست. یکی از همراهان او از نگارش تاریخ مشروطه او نقل کرد که کسروی نگران بود از نفوذهایی که برای تأثیر در نگارش شخصیتها بر او وارد میشود به دور بماند و وقتی به توصیههای غرضآلود برمیخورد چهره در هم میکشید که «مارا به آموزگار نیازی نیست». گرایش آغازین او به مشروطیت بیش از آنکه ثمره آگاهی او از مشروطیت باشد واکنش اوست به عقبماندگی و استبداد، اگرچه در جریان جنبش و دگرگونیهای پسازآن، آگاهیهای ژرفی از آن به دست آورد.
دوم. او از خانوادهای روحانی و بازاری برخاسته بود: پدربزرگش «امام جماعت» مسجد هکماوار تبریز بود ولی پدرش به کاسبی میپرداخت. خود وی نیز تحصیلات حوزوی را تا ملائی و نشستن بجای پد بزرگ دنبال کرده و پس از فوت پدربزرگ پیشنماز مسجد هکماوار میشود. او در سیر تحصیلات حوزوی درمییابد که آنچه بنام «علم» میآموزد مجموعهای است از معارف «بیهوده یا زیانمند». وی مراتب تحصیلی حوزه تا درجه ملائی را بعدها در کتاب خواندنی «زندگانی من» وصف میکند و برآنست که اینگونه «معارف» نهتنها ربطی به «معرفت جهان» ندارند بلکه سبب ازکارافتادن «خرد خدادادی» آدمی میشوند. وی بعدها «دانش» ها را به سه گروه «سودمند، بی هوده و زیانمند» بخش میکند که علوم طبیعی همچون علوم زیستی و پزشکی از دسته نخست (سودمند) اند درحالیکه بخش بزرگی از «معارف حوزوی» در گروه سوم (زیانمند) قرار میگیرند زیرا آموختن اینکه «مردان بر زنان قیمومیت دارند»، یا «شهادت دوزن بجای شهادت یک مرد است»، یا «حقوق فرد آزاد بر عبد» چیست در نفس خود این بدآموزی را دارد که میگوید انسان را میتوان به دو جنسیت «برتر و دون» و یا به انسان «آزاد و برده» تقسیم کرد؛ نیز آموختن احکام قصاص، خبر از این میدهد که انسان را میتوان قطع عضو کرد و مثله نمود و یا تازیانه زد! و هر آنکه چنین مفاهیمی از انسان را بیاموزد دیگر توان فهم «کرامت ذاتی و تخطی ناپذیر انسان» و «حقوق بشر» را از کف خواهد نهاد؛ چنین شخصی حتی اگر جان لاک حکیم بزرگ سده هفده انگلیس را -که اندیشهاش در قانون اساسی ایالاتمتحده تبلور یافت- بخواند و یا رساله «در آزادی» جان استیووارت میل را مطالعه کند، نخواهد توانست از دست بدآموزیهای خود رها شود. در گروه دوم دانشها که وی «بی هوده» مینامد او از محفوظات غیر لازم نام میبرد و شگفتانگیز اینکه باآنکه «زباندانی» را سودمند میداند، «زبانشناسی» را بی هوده میشناسد. خود او با زبانهای ترکی، فارسی، عربی، انگلیسی، پهلوی و اسپرانتو آشناست و چند زبان و نیم-زبان و لهجه محلی –همچون آسوری، آذری، مازندرانی – را هم میشناسد.
سوم. از ویژگیها کسروی وسواس در ایجاز کلام و دقت در گزینش واژگان است. بیتردید میتوان درباره «مثل سازی» های او رساله دلانگیزی نوشت و نشان داد که او چگونه با یافتن مثلهای دقیق، مفاهیم بغرنجتر را بهسادگی بیان میکند.
او دلنگران این نکته است که زبان فارسی موجود هم از کمبود «کار واژه =فعل» رنجور است و همتوان برگرداندن «وجوه» چهاردهگانه زبان انگلیسی را در ساختار شش-وجهی خود ندارد. برای درمان این کاستی، کتاب «زبان پاک» را مینویسد و ساختار دستور زبانی فارسی را بر پایه آثار ادبی پیشین –همچون بیهقی- به ساختار شانزده وجهی فرا میرویاند. همین ساختار گسترده در نوشتههای خود او آشکار است: مثلاً او «میرفتم» را از «همیرفتم» در معانی متفاوت بکار میبرد. برای ترمیم کمبود کار واژه، اسم وارداتی را با سامان زبان فارسی صرف میکند و بدینسان کار واژگان تلفنیدن و تلگرافیدن را پدید میآورد و آنها در همه وجوه دستوری صرف میکند که گاه به گونههای نامآلوفی بروز میکنند. از این رهگذر وی واژگان زیادی به گنجینه زبان فارسی میافزاید که برخی از آنها در بدنه زبان جذبشده و بهصورت مأنوس درآمدهاند نظیر واژه خودکامه (برای مستبد) و برخی دیگر بیرون ماندهاند همچون سگالیدن (برای مشورت کردن) و هکانیدن (برای تعیین کردن) و کهرائیدن (برای توبیخ کردن). نمونه تمام نمای این نثر کسروی را میتوان در کتاب «ورجاوند بنیاد» (بنیاد قدسی) او مشاهده کرد.
چهارم. دانش زبانی کسروی با ناسیونالیسم او درمیآمیزد؛ در هنگامهای که ناسیونالیسم در آلمان و ایتالیا اوج میگیرد و ترکیه هم ملت را با معیار قومی زبان تعریف میکند (ملت ترک)، کسروی به این صرافت میافتد که کثرت زبانی میتواند ناسیونالیسم ایرانی را ناتوانتر کند و ازاینرو درست چند ماه پسازآنکه در لبنان مقالهای به زبان عربی در باب «زبان ترکی آذربایجان» به چاپ رسانده در ایران کتاب «آذری، زبان باستان آذربایجان» را چاپ کرده و درباره یکزبان تاریخی هم-تراز تاتی و هرزنی سخن میگوید که با زبان فارسی هم-ریشه است و ربطی به زبان ترکی آذربایجان ندارد. این نگرانی کسروی از این امر ناشی میشود که مفهوم حقوقی ملت در فرهنگ ایران جا نگشوده و هنوز کسانی ملت را در مفهوم قرآنی دین میگیرند و کسانی آن را با تبار یا زبان تعریف میکنند و این در حالی است که مفهوم حقوقی ملت دربرگیرنده همه تبارها، اقوام، ادیان و زبانهای است که از حاکمیت مشترک برخوردارند.
پنجم. بالاترین ویژگی کسروی که وی را تالی بزرگانی چون میرزا فتحعلی آخونداوف قرار میدهد پی بردن او به اسباب پوسیدگی «بنمایهها»ی فرهنگ ایران پس از چیرگی عربان است. او از یکسو با آشنائی با تاریخ و زبان پهلوی با بنمایههای فرهنگ ایران باستان آشنا میشود (ترجمه کارنامک اردشیر پاپکان دستاورد این بخش از آموزشهای اوست) و از سوی دیگر در تحصیلات حوزوی با ژرفای پس-ماندگی آشنا میشود و درمییابد که ایرانی در شکست از عربان دچار استحاله فرهنگی شده و بهتدریج روح خود را باخته است. این دریافت ژرف، راه زندگی او را دگرگون میکند و این تکلیف سنگین را بر دوش او میگذارد که تا توان دارد بکوشد و فرهنگ ایران را از این انحطاط برهاند. نقد او از این مقولات را میتوان در کتابهایی چون «در پیرامون اسلام»، «شیعیگری یا بخوانید و داوری کنید»، «صوفیگری»، «شیخیگری»، «بابیگری و بهائیگری»، «مروا و مرغوا» و «در پاسخ بدخواهان» {کتابی که موجب شد آیتالله امینی حکم ارتداد او را صادر کند} و مانندهای اینها دید. در ادامه این جستار، وی رگههای بسیار نیرومند تصوف و آلودگیهای ناشی از سنت عربی و مغولی در ادبیات ایران را موردنقد قرار میدهد: کتابهای «در پیرامون ادبیات»، «در پیرامون شعر و شاعری»، «حافظ چه میگوید»، «در پیرامون رمان» و «فرهنگ است یا نیرنگ؟» در ردیف این آثار اوست.
ششم. کسروی یک روز در سال مراسمی نمادین ترتیب میداد و طی آن، برخی کتابهای «بدآموز» را پس از معرفی به آتش میانداخت که از آن جمله بود دعا نامه «مفاتیح الجنان» شیخ عباس قمی- که شائبه قرآن سوزی او را سر زبانها انداخت درحالیکه او تا یک سال پیش از قتل خود همواره از قرآن ستایش میکرد. زندهیاد محسن هشترودی نقل کرده است که در چنین مراسمی بر کسروی و جمع او وارد شدم دیدم در میان کتابهای «بیهوده و زیانمند» رمانهائی نیز هست. پرسیدم چرا این رمان را میسوزانید گفت چون بیهودهگوئی است. توضیح دادم این رمان، کاری را که شما در تاریخنگاری انجام میدهید و وقایع را ثبت و ضبط میکنید، با تأکید بر نقش و تجربه برخی قهرمانان انجام میدهد و درواقع خود از شیوههای ثبت، ضبط و پرورش حقیقت است. کسروی تأملی کرد و گفت «ما این را ندانسته بودیم»، این بگفت و آن کتابها را از میان کتابهای «بیهوده و زیانمند» بیرون کشید. من فکر میکنم اگر در جامعه آن روز یک جریان دیالوگ نیرومند وجود میداشت کسروی این ظرفیت را داشت که برخی از اندیشههای خود را تعدیل کند زیرا او در موارد پرشماری ازجمله درباره اندیشههای «اقتصادی» خود در کتاب «کار و پیشه و پول» بارها میخواهد که اقتصاد خواندگان کشور در رد نظرات وی سخن بگویند ولی من سخنی از این جمع نشنیدهام درحالیکه «نظریه پولی» او قطعاً جای ایراد دارد.
هفتم. کسروی با اصلاحات رضاشاهی سر موافق دارد ولی با فسادی که تالی گریزناپذیر استبداد است، سازگار نیست. او برآنست که دادگستری مدرن باید جای «عدلیه ملایان» را بگیرد ولی اقتباس سرسری قانونهای اروپائی و رویههای قضائی آنان را سودمند نمیداند و این موضوع را در کتاب «قانون دادگری یا در پیرامون دادگستری» به بحث میگذارد؛ او فرهنگ تجدد را ضروری میداند ولی باورمند است که این فرهنگ باید از صافی نقد بیرحمانه فرهنگ سنتی عبور کرده و تناور شود. هنگامیکه کرسی استادی پیشنهادی به وی را مشروط میکنند باینکه از نظرات خود درباره سعدی و حافظ و مولوی و نظامی عدول کند میگوید هنوز این کار را نکرده است و اگر روزی چنین کند خواهد نوشت. و بدینسان از کرسی استادی چشم میپوشد.
هشتم. او در کسوت قضاوت و مدعیالعمومی و وکالت دادگستری نیز چنین شیوهای دارد: در سمت مدعیالعموم، دعوای ملکی میان رضاشاه و رعایای قزوین را به نفع رعایا حکم میدهد و در پاسخ تیمورتاش میگوید اگر اعلیحضرت طالب اجرای قانون هستند باید از خود بیاغازند؛ و وقتی حکم وزیر دادگستری داور را دایر بر انتظار خدمت خود دریافت میکند که میگفت «آقای کسروی شما از این تاریخ منتظر خدمت میشوید» مینویسد «از این تاریخ، خدمت منتظر کسروی باشد»! و در کسوت وکالت، هنگامیکه متوجه میشود موکل او مقصر است از ادامه وکالت انصراف میدهد.
نهم. یکی از نکات جالب این است که کسروی برخی از بزرگان پیرامون رضاشاه نظیر فروغی، حکمت، داور و هژیر را عضو «کمپانی خیانت» میشمارد: وی برای نمونه به صحنهای که در مراسم پردهبرداری رضاشاه از یک مجسمه رخداده انگشت میدهد که شاعری در مدح و ثنای رضاشاه، او را عادلتر از انوشیروان عادل میشمارد و رضاشاه رو به نخستوزیر خود فروغی کرده میپرسد «آیا شاعر راست میگوید؟»؛ فروغی پاسخ مثبت میدهد و رضاشاه میگوید «البته که راست میگوید چون اگر انوشیروان با وزیری مانند بزرگمهر عدالت میکرد من با…. شدهای چون تو عدالت میکنم!». کسروی از خود میپرسد اگر رضاشاه، فروغی را متصف به آن صفت میشناسد پس چرا برکنارش نمیکند!» او این نظریه کمپانی خیانت خود را در کتاب «دادگاه» عنوان میکند.
دهم. نقطه کور اندیشه کسروی در آنجاست که با آثار علمی و فلسفی غرب آشنایی مستقیم ندارد و شگفت اینکه آن را لازم هم نمیداند: کتاب «در پیرامون فلسفه» او فقر فلسفی او را فریاد میکند و کتاب «در پیرامون انقلاب» نشان میدهد که او نهتنها اندیشههای لنین، رهبر انقلاب بلشویکی را نمیشناسد بلکه خود را به شناخت آنها نیازمند هم نمیداند!
کسروی از یکسو درمییابد که راز تجدد اروپا، فاصله گرفتن آنان از خرافه گرائی کلیسای کاتولیک و گرایش بیقیدوشرط آنان به علم-اندیشی است و لازمه آن برخورداری از حکومت قانون و آزادی است که اینها را در «سررشتهداری مشروطه» میجوید و از سوی دیگر نمیتواند خود را از ارثیه سنگین خرافات در فرهنگ ملت برهاند. از این نقطهنظر او در حدفاصل میان میرزا فتحعلی آخوند اوف و میرزا یوسف مشیرالدوله قرار میگیرد: آخوند اوف، غرب را در تجربه مستقیم شناخته و باشهامت اخلاقی بینظیری به ریشههای درماندگی ملی ایرانیان و ملل مسلمان انگشت مینهاد درحالیکه مشیرالدوله در نیمهراه توهم «اصلاحات» است: تالیهای او در عصر ما عبارتند از مهندس بازرگان، دکتر سحابی، مهندس سحابی، دکتر پیمان و مستوره آخوندی آن «محمد خاتمی» که در خط «اصلاحطلبان» حکومتی به بن-بست قطعی رسیدند.
این دودلی کسروی را میتوان در «مصلحت طلبی» های او-برای مردم- مشاهده کرد: او در مناظره قلمی خود با دکتر تقی ارانی خطاب به وی با این مضمون مینویسد که ملت ایران به یکی از رخشانترین انقلابها دست زد و مشروطه گرفت –که بهترین شکل حکومت بود. ولی وقتی قهرمانان مشروطه او در باغشاه به دست دژخیمان سپرده شدند او به آنان پشت کرد و به این فکر افتاد که با نبش قبر، استخوانهای پوسیده پدران خود را به نجف حمل کند؛ و میپرسد به نظر شما، آقای دکتر، اگر این ملت بجای انقلاب مشروطه، انقلاب سوسیالیستی کرده بود، بر سر سوسیالیسم چه میآورد؟ این پرسش از آگاهی ژرف او به فساد بنمایههای فرهنگی حکایت میکند. ولی پاسخی که خود او در چهارده سال کوشش خود ادا کرده باآنکه به قتل او انجامید درعینحال از «مصلحی-اندیشی» ها پالوده نبود. مواردی را بهعنوان نمونه نام میبرم: او در کتاب «در پیرامون جانوران» معتقد میشود که انسان بمانند جانوران دارای جان است ولی در ورای جان نیروی روان نیز دارد. او این تز خود را در کتاب «در پیرامون روان» تفسیر میکند؛ وی در کتاب «در پیرامون خرد» میگوید که «آدمی نهتنها همین تن و جان است بلکه در او نیرویی بنام خرد نیز هست که باز شناسنده نیک و بد است» او این نیرو را از مشتقات روان میداند که با مرگ تن از میان نمیرود بلکه در یک عالم مینوی به زندگی ادامه میدهد. بدینسان کسروی در کوشش به زدودن خرافهها، پاکدینی را میسازد که بهشت و جهنم آن به نیروانای بودائی ماننده است.
آخرین نکته اینکه در دو دهه اخیر از کسروی نقلقول میشود که گویا گفته است «ملت ایران یک سلطنت به آخوندها بدهکار است» این سخن از کسروی نیست و من نهتنها آن را در هیچیک از منابع مورد مشاهده خود ندیدهام بلکه آن را باروح اندیشه او مغایر میدانم.