۱۵مهر

عوامل گریز دهنده ماده خاکستری و توسعه وارونه ایران

عوامل گریز دهنده ماده خاکستری

و

توسعه وارونه ایران

حسن منصور

 

«می‌گویند مغزها فرار می‌کنند، این مغزهای پوسیده بگذار فرار کنند»

 آیت‌الله خمینی، هشتم آبان ۱۳۵۸، قم.

 

بهمن‌ماه سال ۵۷ نظم اجتماعی پیشین جامعه ایران از هم گسیخت و شکل-بندی دیگری از لایه‌های اجتماعی فراز آمد؛ به دیگر سخن، فرآیندی که طی بیش از یک دهه در دل جامعه رشد می‌کرد به نقطه جوشش رسید و به جریان غالب بدل شد. در پی این رخداد که «انقلاب اسلامی» نام گرفت فرآیند انتقال قدرت، ثروت و حاکمیت فرهنگی، به‌موازات هم از لایه‌ها، اقشار و طبقات پیشین به لایه‌ها، اقشار و طبقات فراز آمده از این حرکت آغاز شد.

انتقال قدرت و حاکمیت

نهاد‌هائی که در درون حرکت شکل‌گرفته بودند در قامت «کمیته‌های انقلاب» و سپس «سپاه» به نهاد‌های اعمال اقتدار فرا روئیده، زمینه انتقال قدرت از دولت، ارتش، شهربانی و ژاندارمری را پدید آوردند.

«همه‌پرسی» در ۱۲ فروردین ۱۳۵۸ با شعار «جمهوری اسلامی، آری یا نه» دایر شد و اعلام شد که با اکثریت ۹۷.۵ درصدی شرکت‌کنندگان به تصویب رسید.

در هشت ماه پیرو همه‌پرسی، مجلس «خبرگان قانون اساسی» بجای مجلس مؤسسان وعده شده دایر شد و قانون اساسی نظام جدید را تدوین کرد و این قانون در روز دوازدهم آذرماه سال ۵۸ به تصویب رسید و از سوی آیت‌الله «تنفیذ» شد.

قانون اساسی در اصل دوم خود، ملت را از حاکمیت ملی خلع کرد و «خدای یکتا» را بجای او نشانده و «تسلیم همگان در برابر اراده او» را ضروری اعلام نمود. در اصل پنجم، این «حاکمیت مطلق را در زمان غیبت حضرت ولی امر، از طریق ولایت امر و امامت امت، بر عهده فقیه عادل و با تقوی، آگاه به زمان، مدیر و مدبر» واگذار کرد؛ یعنی حاکمیت ملی از ملت به «فقیه عادل و…» انتقال یافت و این نقطه پایانی بود به «دولت-ملتی» که ۷۳ سال پیش با انقلاب مشروطه زاده شده بود.

 

انتقال ثروت

روز نهم اسفند ۵۷ تنها ۱۰ روز از پیروزی انقلاب، فرمان تأسیس «بنیاد مستضعفان» صادر شد با تصریح اینکه «شورای انقلاب اسلامی به‌موجب این مکتوب مأموریت دارد که تمام اموال منقول و غیرمنقول سلسله پهلوی و شاخه‌ها و عمال و مربوطین به این سلسله را به نفع مستضعفان و کارگران و کارمندان ضعیف مصادره و منقولات آن‌ها در بانک‌ها با شماره‌ای به اسم انقلاب باینجانب سپرده شود و غیرمنقول مستغلات و اراضی ثبت و ضبط شود تا به نفع مستضعفان صرف گردد». این فرمان در عمل، سرمایه و دارائی‌های تمامی صاحبان صنایع بزرگ کشور را در برگرفت: سرمایه‌ها و تأسیسات تمام کارآفرینان بزرگ کشور و ده‌ها هزار ملک و مستغلات مصادره شد تا در میان «مستضعفان» تقسیم شود.

اصل ۴۵ این قانون، دایر شد به صدور قباله دائمی و فسخ ناپذیر همه ثروت‌های عمومی از قبیل زمینه‌ای موات یا رهاشده، معادن، دریاها، دریاچه‌ها، رودخانه‌ها و سایر آب‌های عمومی، کوه‌ها، دره‌ها‏، جنگٌل‌ها، نیزارها، بیشه‌های طبیعی، مراتعی که حریم نیست، ارث بدون وارث و اموال مجهول‌المالک و اموال عمومی که از غاصبین مسترد می‌شود به «حکومت اسلامی» زیر نظر «ولی امر مسلمین جهان».

و اصل ۴۴ این قانون دایر شد به انتقال کلیه صنایع بزرگ، صنایع مادر، بازرگانی خارجی، معادن بزرگ، بانکداری، بیمه، تأمین نیرو، سدها و شبکه‌های بزرگ آب‌رسانی، رادیو و تلویزیون، پست و تلگراف و تلفن، هواپیمایی، کشتیرانی، راه و راه-‌آهن و مانند این‌ها به مالکیت دولت.

بخش خصوصی شامل آن قسمت از کشاورزی، دامداری، صنعت، تجارت و خدمات می‌شود که مکمل فعالیت‌های اقتصادی دولتی و تعاونی شمرده می‌شود.

 

انتقال فرهنگ

با فرادستی فقیهان، واژه فرهنگ مترادف شد با سرکوب، تحمیل، خشونت و تبعیض. تلویزیون دولتی، بدل شد به یکی از منابر حکومتی. دانشگاه‌ها مهجور شدند: از نخستین روز پیروزی، «هیئت‌های پاک‌سازی» در دانشگاه‌ها سر برآورده و به تصفیه استادان و دانشجویان دست گشودند. فضای دانشگاه‌ها از تنش انباشته شد و تعطیلی کلاس‌ها و کتک زدن برخی استادان به خبر روزمره بدل شد. سخن از «اتحاد حوزه و دانشگاه» در میان آمد اما پس از یک سال زور-آزمائی جریان «حزب‌اللهی» با جریان‌های چپ یا لیبرال دانشجوئی، آشکار بود که «حزب‌الله» در اقلیت مطلق قرار داشت و «پیروزی» آن در دانشگاه‌ها بدون سرکوب شدید عملی نمی‌شد.

در ۲۱ فروردین ۵۹ اخطار شد که «دانشگاه باید از بنیان تغییر کند»؛ در ۲۶ فروردین ۵۹، حجت‌الاسلام هاشمی رفسنجانی با برنامه ایجاد آشوب به سالن دانشکده پزشکی دانشگاه تبریز درآمد و به دنبال کلید خوردن آشوب، چماقداران از پیش بسیج شده که فوجی بودند از اوباش و چاقوکشان میدان و بازار تبریز، به دانشگاه تبریز هجوم آورده و دانشجویان را با هتک حرمت، دست-درازی‌های غیراخلاقی و پاره کردن زیر جامه‌های دختران درحالی‌که کف به دهان آورده بودند، کتک زدند. نگارنده این سطور در دانشگاه تبریز حضور داشتم و این حادثات را بچشم دیدم. در پی سرکوب دانشگاه تبریز، در دانشگاه رشت ۱۲ دانشجو کشته شدند؛ در دانشگاه شیراز سه دانشجو کشته و ۴۹۱ زخمی گزارش شد؛ در دانشگاه اهواز، دختران دانشجو مورد تجاوز اوباش قرارگرفته و ۱۲ دانشجو کشته شدند؛ دانشگاه تهران به صحنه جنگ میان کمیته‌چی‌ها و دانشجویان چپی بدل شد و پس از یک کشاکش شبانه توأم با سنگربندی و تیراندازی، با راهپیمایی بازاریان و هیئت‌های مذهبی به همراه رئیس‌جمهور ابوالحسن بنی‌صدر و به سرکردگی مسلحانه «مجاهدین انقلاب اسلامی» به تصرف دولت درآمد.

 

انقلاب فرهنگی به‌واسطه «ستاد انقلاب فرهنگی»

این حوادث خونین، «انقلاب فرهنگی» نام‌گذاری شدند و «ستاد انقلاب فرهنگی» به‌طور رسمی آغاز بکار کرد با مأموریت ایجاد «انقلاب اساسی در دانشگاه‌های سراسر کشور»، «تصفیه اساتید مرتبط با شرق و غرب» و «تبدیل دانشگاه به محیطی سالم برای تدوین علوم عالی اسلامی» (از فرمان خمینی در پیام نوروزی). ستاد از هفت نفر تشکیل می‌شد: محمدجواد باهنر، حسن حبیبی، مهدی ربانی املشی، شمس آل احمد، علی شریعتمداری، جلال‌الدین فارسی و حسین حاج فرج‌الله دباغ با کنیه عبدالکریم سروش. در حال حاضر، از این هفت تن، تنها جلال‌الدین فارسی و عبدالکریم سروش زنده‌اند و آقای سروش در ایالات‌متحده، با ابداع مفاهیم حیرت‌آوری چون «روءیا های رسولانه» و «عارف مسلح» انقلاب فرهنگی موردنظر خود را ادامه می‌دهد.

ستاد، آفتی بود که به جان دانشگاه افتاد: دانشگاهی که در سال ۱۳۱۲ با پیشنهاد علی‌اصغر حکمت و محمدعلی فروغی و به دستور رضاشاه تأسیس‌شده و به همت بزرگانی چون جلال همائی، عبدالعظیم قریب، بدیع‌الزمان فروزانفر، علی‌اکبر دهخدا، محمد معین، علی‌اکبر سیاسی، غلامحسین صدیقی، محمود حسابی و محسن هشترودی بارورشده بود به همراه ده‌ها دانشگاه معتبر که هزارها استاد تربیت‌شده در والاترین دانشگاه‌های جهان را در خود جمع کرده بودند، بی‌دفاع به اسارت یک اندیشه ضد علم و آزادی درآمد که هر چه بخواهد با آن بکند. در فاصله دو سال ۵۹ تا ۶۱، شمار دانشجویان از رقم ۱۷۴,۰۰۰ نفر به رقم ۱۱۷,۰۰۰ نفر کاهش پذیرفت و شمار استادان در همین دوره از ۱۶,۸۷۷ نفر به ۸,۰۰۰ نفر فرو غلطید؛ بس خانوارها که از هم پاشیدند؛ بس دانشجویان که به زندان‌ها و شکنجه‌گاه‌ها کشانده شدند و بس دختران دانشجو که مورد تجاوز قرار گرفتند و بس تلاش‌های تحصیلی که در نیمه‌راه رها شدند. آنچه به دست این ستاد انجام شد، تنها با ایلغار مغول قیاس پذیر است.

 

شاخص‌ترین چهره ستاد انقلاب فرهنگی

سخنورترین عضو این ستاد، عبدالکریم سروش بود که مقوله «دانشگاه اسلامی» را اختراع کرد و دست یافتن به این مفهوم مبهم را به پیش-شرط گشایش دانشگاه‌ها بدل نمود. هم او به‌موازات تخریب فعالانه دانشگاه‌های کشور و تاراندن کادرهای علمی، از یکسو انحصار فضای نشر کتاب را قبضه کرد و از سوی دیگر در تمامی پلاتفورم‌ها، منابر، مساجد و تلویزیون‌ها، با سخنان ملال‌آور خود، جامعه فکری کشور را دچار افسردگی کرد و به سخن محمود دولت‌آبادی، دق-مرگ نمود (نقل به معنی). او در کنار دو تن دیگر، بنی‌صدر و حداد عادل، به استادان و سخنرانان «تسخیری» همه پلاتفورم‌های رسمی بدل شدند که دعوت از آنان در بخشنامه‌ها به مسئولان دانشگاه‌ها و مؤسسات توصیه می‌شد؛ کاغذ رایگان در اختیار نشر آثارشان قرار می‌گرفت در شرایطی که بازار کتاب دچار کمبود کاغذ بود و ممیزی، گلوگاه اصحاب قلم را هرروز بیشتر می‌فشرد. نقش این فرد، مکمل نقش بازجویان و شکنجه گران بود که وقتی پیکر نیمه‌جان قربانی را در برابر دوربین صداوسیما به اعتراف می‌گستراندند جناب ایشان با حرافی‌های بی‌پایان خود بربطلان نظری قربانیان شکنجه حجت شرعی و «منطقی» می‌تراشید. جالب‌تر اینکه آقای سروش، خود را شارح پوپر سر زبان‌ها انداخته بود[۱] و هرکسی که پوپر را به‌مثابه یکی از نام‌آوران فلسفه علم می‌شناخت دچار حیرت می‌شد که چه نسبتی است میان این شخص گران‌جان و میان‌مایه با کارل پوپر فیلسوف علم![۲]

نگارنده به‌عنوان یک دانشگاهی که از نخستین ساعات شکل گرفتن «انقلاب فرهنگی» در جریان بوده‌ام همواره انگشت حیرت به دندان گزیده‌ام که این آقای سروش، چگونه ادعا می‌کند که «کار ما در ستاد، بازگشائی دانشگاه بود نه بستن آن» درحالی‌که این بازگشائی ادعائی از شهریور سال ۶۲ پس از ترمیم ستاد انقلاب از وظایف آن شمرده‌شده بود و آنهم بازگشائی قطره‌چکانی که استاد و دانشجو را بر مبنای گزارش‌های مسجد محل، بسیجیان و سپاهیان و در زیر نظارت هیئت‌های پاک‌سازی وارد کار می‌کردند و سپس نیز بر همه امور عمومی و خصوصی او نظارت می‌نمودند.

 

استقرار نظام اسلام راستین طبق الگوی مدینه

بدین دستان، نظام سیاسی روحانیت، بساط خود بگسترد و در تمامی عرصه‌های سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی خیمه و خرگاه زد و درب صندوق پاندورای[۳] «الهیات دهشت» را گشود: تعزیرات، قصاص، چندهمسری، کودک همسری، قاچاق انسان، اختلاس، ارتشاء، انحصار ثروت، تقسیم جامعه به اقلیت «خودی» و اکثریت «غیرخودی»، تبعیض جنسیتی، اعتقادی، فرهنگی، طبقاتی، قومی، سانسور، ممنوعیت شادی و گستراندن فضای ادبار و غم؛ و در ۴۳ سال حکومت بی‌رقیب خود، به درانداختن نظامی توفیق یافت که:

  • سطح عمومی قیمت‌ها از آغاز انقلاب تا پایان سال ۱۴۰۰، پنچ هزار برابر افزایش‌یافته و پول ملی به پشیزی بدل شده است؛
  • نرخ ارز تقریباً چهار هزار و پانصد برابر شده است؛
  • طبق اسناد رسمی دولتی (بودجه سال ۱۳۹۹)، ۶۰ میلیون نفر از مردم کشور به کمک‌های معیشتی دولت نیازمند شده‌اند؛
  • کشور در کلیه شاخص‌های بین‌المللی در میان ۲۰۰ کشور جهان در میان ناکارآمدترین‌ها، فاسدترین‌ها، بی‌قانون‌ترین‌ها، ناشادترین‌ها، نا آزادترین‌ها و مفلوک‌ترین‌ها قرارگرفته است؛به‌موازات این شاخص‌ها، خروج سرمایه از کشور ادامه دارد به‌طوری‌که طبق گزارش بانک مرکزی در دهه اخیر مبلغ ۱۷۰ میلیارد دلار از کشور خارج‌شده است؛
  • فرار سرمایه انسانی نیز به‌موازات افزایش اختناق فزونی می‌گیرد و سالانه شمار ۱۵۰ تا ۱۸۰ هزار انسان جوان و دانش‌آموخته و کارآفرین کشور را ترک می‌کنند و طبق نظرسنجی موسسه معتبر کیو[۴]، یک‌سوم از جمعیت کشور آرزوی مهاجرت دارند؛
  • بیش از پنجاه‌درصد بیکاران را جوانان با تحصیلات دانشگاهی تشکیل دادند؛
    فساد و اختلاس رکورد جهانی گذاشته به‌طوری‌که بگزارش دادستان عمومی و انقلاب تهران در جلسه شورای عالی قضائی، «در میان‌سال‌های ۹۵ تا ۹۷، مبلغ ۳۰ میلیارد و ۲۰۰ میلیون دلار بعلاوه ۶۰ تن ذخایر طلای کشور «تضییع» شده و پرونده‌اش به دادگاه فرستاده‌شده!» و طبق گفته وزیر امور خارجه دولت روحانی_ جواد ظریف- «۳۵ میلیارد دلار برای دور زدن تحریم‌ها دادیم که حالا نمی‌دانیم کجاست»!
  • در مدیریت بیماری همه‌گیر کرونا «سوء مدیریت بددلانه» از خود بنمایش گذاشت و ضمن حیف‌ومیل میلیاردها دلار از پول خزانه ملی، چند صد هزار کشته برجای نهاد و هنوز با آن درگیر است.

 

رانده‌شدگان از میهن، جان بدر بردگان از دوزخ و هجرت کردگان.

وزارت خارجه نظام در سال گذشته (۲۰۲۱) شمار ایرانیان خارج از کشور را ۴،۰۳۷،۲۵۹ اعلام کرده که در پنج قاره جهان پراکنده‌اند:

در قاره امریکا ۱،۹۰۵،۸۱۳ نفر

در اروپا ۱،۱۸۴،۵۵۲ نفر و

در آسیای باختری و سایر نقاط ۲،۴۳۳،۰۰۰ نفر

منابع خارج از کشور، این تعداد را شامل نسل اول و دوم و سوم ترک دیار گفته‌ها تا ده میلیون گزارش کرده‌اند و در غیاب آمار دقیق، می‌توان پذیرفت که رقم هشت میلیون (یک‌دهم جمعیت کل کشور) قرین واقعیت باشد. ایران با از دست دادن نیروهای تولیدکننده و آفرینشگر خود، در سراشیبی گام نهاد که اگر ادامه یابد سرمنزل آن پیوستن به جرگه «دوزخیان زمین» خواهد بود.

 

مطالعه پدیده مهاجرت:

سده بیستم، خونین ترین سده تاریخ بشر است: برآورد می شود که جان باختگان جنگها و انقلابهای این سده به ۱۸۷ میلیون سر می زند و آوارگان و خانمان-باختگان آن هم به رقم هولناکی بالغ می شوند. سازمان ملل متحد در سال ۱۹۵۱، کنوانسیون ویژه پناهجویان را پدید آورد و با تعریف حقوقی این انسانها برای حقوق آنان و تکالیف دولتها در پذیرفتن آنها فصلی در حقوق بین الملل گشود.

جهان از سال ۱۹۱۴ تاکنون دورانی را تجربه نکرده است که آتش جنگ در بخشهائی از آن بر خرمن زندگی انسانها نیفتاده باشد. هنوز، پدیده جنگ، از پایه های تعیین حق در روابط بین المللی شناخته می شود؛ هنوز جنگ بمثابه ابزاری برای تعیین حدود مرزهای ملی از اعتبار برخوردار است.

در سال ۲۰۲۰ شمار پناهندگان ۲۶.۴ میلیون، شمار بی خانمان شدگان در کشور ها ۴۸ میلیون، شمار پناهجویان ۴.۱ میلیون و شمار سرگردانان ونزوئلائی ۳.۹ میلیون گزارش شده اند.

صاحبنظران رشته های گوناگون علوم اجتماعی، پزشکی و روانشناسی به مطالعه پناهندگان روی آورده و گزارشهای ارزشمندی ارائه کرده اند. مراکز حرفه ای در بسیاری از کشورهای پیشرفته – از جمله در دانمارک و سوئد- برای توانبخشی و معالجه آسیب دیدگان تشکیل شده اند که آمار های منظمی در این زمینه عرضه می کنند.[۵]

با پدید آمدن سازمان ملل متحد بمثابه یک سازمان بین دولتی، بنا بود که اختلاف میان دولتها در شبکه گسترده نهادهای آن حل و فصل شود ولی حرکتهای فزون طلبانه و قانون شکنانه متولیان این سازمان، بعلاوه «مصلحت اندیشی های» بلاوجه اعضای اصلی شورای امنیت[۶]، اعتبار از حقوق بین المللی و امنیت و آرام از روان مردم جهان می رباید. هنوز خردمندی انسان، قیمومیت هوس ها و خود خواهی های او را ندارد؛ هنوز خرد انسان نتوانسته است بموازات توان علمی و فنی او رشد کند. 

 

 

 

[۱] من، این ادعا را از خود ایشان نشنیده و نخوانده ام ولی تکذیبی هم از طرف ایشان در برابر این شهرت ندیده و نشنیده‌ام

[۲] دیوید دویچه فیزیکدان دانشگاه آکسفورد در کتاب زیرین خود اندیشه پوپر را به‌مثابه یکی از چهارستون نظریه «میدان‌های وحدت یافته» می‌شناسد که اینشتین در پی آن می‌گشت تا فیزیک کلاسیک را با فیزیک کوانتوم آشتی دهد و استفان هاوکینک از آن به‌عنوان «نظریه همه‌چیز» نام می‌برد:
DAVID DEUTSCGH, The Fabric of Reality, Penguin books, 1998

[۳] صندوق پاندورا از اساطیر یونان (از کتاب هزیود) در سده ششم پیش از میلاد وارد ادبیات جهان شده و اشاره دارد به داستان انتقامی که زئوس (ژوپیتر) از پرومته گرفت. پرومته عاشق انسان، اتش را که نماد گرما و معرفت بود از زئوس ربود و به انسان داد و زئوس بخشم، او را در کوهسار به بند کشید و کلاغی بر او مسلط کرد که با منقار خود پهلوی او بشکافد و جگرش بیرون کشد و زئوس هر بار جگری نو باو بخشد تا کلاغ باز بیرونش کشد. فزون بر آن، زئوس برادر پرومته –اپی- متئوس-را نیز تنبیه کرد بدینگونه که دختر زیبائی بنام پاندورا را به او معرفی کرد: این دختر صندوقی داشت حاوی همه شر ها و بیماریها که با گشوده شدن درب صندوق او در جهان پراکندند و بیماری‌ها و آسیب‌ها را بر زندگی انسان‌ها چیرگی دادند.

[۴] KEW INSTITUTE

[۵] نگارنده در سال ۱۳۸۰ مطلبی با عنوان «فرار مغزها و توسعه وارونه، با نگاهی به ایران»، در نشریه مهرگان، سال دهم، شماره ۳ و ۴ منتشر کرده و در آنجا از روش‌های حسابدارانه، مالی، اقتصادی و مدنی برای سنجش هزینه و ارزش مهاجران بحث کرده است.

[۶] بند ۳ از ماده ۲۷ اساسنامه سازمان ملل متحد مقرر می‌کند که اگر یکی از کشورهای پنجگانِ دارنده حق وتو خود در موضوع مورد رأی ذیمدخل باشد حق ندارد در رأی‌گیری شرکت کند درحالی‌که می‌بینیم روسیه می‌تواند محکومیت خود در شورای امنیت را وتو کند و چهار عضو دیگر «مصلحت اندیشانه» به این اصل استناد نمی‌کنند.

© Copyright 2020 دکتر حسن منصور