برای ورود به اصل سخن به طرح چند مفهوم نیاز داریم: هانا آرنت در اثر ماندگار خود، که من آن را به «بستر رویش انسان مدرن»[۱] ترجمه میکنم، در فصلهای سوم، چهارم و پنجم به ترتیب از سه کارکرد حیاتی [۲] سخن میگوید که عبارتند از کار [۳]، آفرینش اثر ماندگار [۴]، و کنش اجتماعی-سیاسی [۵].
مراد از «کار»، کردارهائی است هدفمند، روشمند و دامنهدار که در راستای تولید کالا یا خدمتی که در تأمین معیشت به کار میآید و از آنجا که برآورنده بخشی از نیازهای جامعه است ظرفیت وارد شدن به شبکه تقسیمکار اجتماعی را داراست و فرد را با بدنه کار اجتماعی در پیوندی ارگانیک قرار میدهد؛ «نظریه کار»، نزد اندیشمندانی چون کارل مارکس و آلفرد مارشال به «متابولیسم میان انسان و طبیعت» تعبیر شده که انسان در فرآیند آن بهمثابه عضو فعالی از طبیعت، به مدد ابزار، دانش و مهارت، دادههای طبیعت را گوارش کرده و آنها را به تناسب نیازهای خود به صورتهای مورد طلب و تمنای خود درمیآورد.
مراد از «آفرینش اثر»، آن دسته از کردارهای هدفمند و روشمند و دامنهدار آدمی است که به آفریدن «کالاهای بلندمدت» میانجامد-مانند خوراک و پوشاک- و کالاهای کوتاهمدت- که در فرآیند بازتولیدِ نیروی کار نقش مستقیم ندارند بلکه نقش خود را از رهگذر ساختن ابزار، ماشینآلات، ساختارهای علمی- فنی و آثار ادبی- هنری بر روی انسان ایفا میکنند و بدینسان در پدید آوردن ساختارها و سازوکارهای مدنیت ایفای نقش میکنند و بر تاریخ بشر مُهر میزنند. مظاهر آنها را در بناها، خیابانها، فرودگاهها و اسکلهها و ناوگانهای حملونقل، شبکه راههای زمینی، دریائی، هوائی، شهرها، متروپلها، خطوط ارتباطی، شبکههای فضای مجازی، آثار پرشمار نگهداری شده در موزهها و کتابخانهها و گالریها میبینیم. این آثار، پایندگی (دوام) جامعه را ممکن میسازند.
و مراد از «کنش»، کوششهائی است که انسان در عرصه آزادی و در راستای بهسازی شرایط زندگی اجتماعی و اعتلای کرامت انسانی انجام میدهد و این کردار در بیان و عمل انسان کنشگر [۶] ظهور میکند و از این رو میزان و درجه اعتلای آن به درجه آزادی و آزادگی انسان بستگی دارد. استبداد به اندازه استیلای خود، جلوی بیان آزاد و عمل اصلاحی را میگیرد و کنشگری را محدود و هزینه بروز آن را بالا میبرد؛ انسان برده و رعیت شده، به میزانی که از آزادی به دور است از کنشگری نیز فاصله دارد. کنشها در شبکههای تاریخی به هم میپیوندند و فضای ظهور کردارهای بعدی را تعیّن میبخشند و از این رو هر کنشی در سیر تاریخ اثر میگذارد.
بدیهی است که میان این سه گونه کردار، پیوندهای ارگانیک و جود دارد چنانکه کار که در راستای تأمین معیشت انجام میگیرد در عین حال میتواند اثرهای بلندمدت بیافریند؛ و یا برخی کالاهای بلندمدت همچون تسلیحات که برای تأمین «کالای عمومی امنیت» تولید میشوند میتوانند مایه تخریب و ناامنی شوند؛ و یا کنش اجتماعی نظر به سویه تاریخی خود به همان اندازه که میتواند به اعتلای امنیت و آزادی انسان یاری رساند ممکن است مانند جنبشهای فاشیسم، نازیسم و کمونیسم راه به بردگی انسان نیز بگشاید.
رد پای داریوش همایون (۵ مهر ۱۳۰۷ تهران– ۸ بهمن ۱۳۸۹ ژنو) را میتوان در هر سه عرصه نامبرده جستجو کرد: در عنفوان جوانی، در حزب دست راستی «سومکا» (حزب سوسیالیست ملی کارگران ایران) که توسط داوود منشیزاده عضو سابق حزب ناسیونال سوسیالیست آلمان هیتلری تأسیسشده بود به عضویت درآمد و در فعالیتهای ماجراجویانه آن حزب شرکت کرد؛ بعدها در موسسه انتشاراتی «فرانکلین» به کار پرداخته و سپس به تأسیس و سردبیری روزنامه «آیندگان» برخاسته و سابقهای درخشان بجا گذاشته است؛ و آخرین سمتاش وزارت کوتاه او در کابینه جمشید آموزگار بود. وقتی از چنگال جمهوری اسلامی جان سالم به در برد سر از تبعید درآورد که فصل دیگری در دفتر زندگی او گشود و از آن پس تلاش آفرینشگرانه او در تبعید میآغازد. بیتردید زندگینامه او باید همه این عرصهها را در برگیرد اما مجال تنگ این نوشته بضاعت آن ندارد و لاجرم با اشاره به نکاتی از کنشگری وی در تبعید، خواننده علاقهمند را به کتابشناسی و مقالهشناسی داریوش همایون، و مقالهها و مصاحبههای وی با بنیاد داریوش همایون حوالت میدهد [۷].
داریوش همایون مرد اندیشه، همت و عمل است. تکاپوی او در آموختن و نو شدن مثالزدنی است؛ تغییر او با اراده و تلاش عجین است. بستر تاریخی زندگی او پر حادثه است. او از یک میهنپرست افراطی حزب «سومکا» تا بنیانگذاری «سازمان مشروطهخواهان ایران» و سپس «حزب مشروطه ایران (لیبرال- دموکرات)» راهی بس دراز پیمود اما گامبهگام این راه طولانی را با تأمل و تفکر و آموختن انجام داد. من در کنار دکتر شاهین فاطمی شاهد این گذار دشوار او در این مسیر پرپیچوخم بودم. بیتردید ژرفای دانش دکتر فاطمی و شیوه برخورد مهربانانه او در این سیر دشوار کارساز بود؛ اما خود همایون ذهنی بسیار کنجکاو و شایق آموختن داشت و فراوان میخواند و از نادانسته روگردان نبود. بیگمان نوآوریها و انکشافهای پیاپی وی، هم در دریافت مفاهیم و هم در عرصه نوآوریهای زبانی، او را در میان اندیشمندان سیاسی ایران در مقامیشامخ مینشاند.
در این فرآیند تغییر ژرف، عنصر ثابت شخصیت او عشق به ایران و دوست داشتن مردمان این سرزمین است. او میگفت «ایران، تنها چیزی است که داریم» و ایران را بر هر هویتی برتر میدانست. از جوانی با خود پیمان بسته بود که راتبهگیر تمامیت ارضی و یکپارچگی ایران سر به هیچ سودائی نسپارد. بر آن بود که ایران از «یک هسته سخت» برخوردار است که مایه پایداری آنست و با اینکه در معرض وزشهای دمادم توفانهای سیاسی و هجومهای اقوام و ایلات بیابانگرد از عرب و مغول و تاتار و مطامع استعماری روس و انگلیس واقع بوده باز هویت خود را حفظ کرده است.
میگفت ایران در گرهگاه سه جهان عقبافتاده و گرفتار واقع است: جهان سوم، جهان خاور میانه و جهان اسلام ولی به هیچکدام از آنها تعلق ندارد و باید خود را بر این جغرافیای عقبمانده سیاسی تحمیل کند. باور داشت که در دنیای بههمپیوسته امروزی میتوان و باید بر جبری که از دل تاریخمان تحمیل میشود غلبه کرد و با عزم راسخ به قافله جوامع امروزی پیوست. لازمه این حرکت، آگاهی و اراده جمعی است و یک دولت ملی مدرن میتواند نقشی کارساز ایفا کند. از این رو حکومت مشروطه مدرن را مناسبترین نوع کشورداری برای ایران میدانست و در راه تأسیس آن میکوشید. او باور داشت که در مشروطه مدرن، با تمرکززدائی و پذیرفتن حقوق مدنی و فرهنگی اقوام و مذاهب در چارچوب اسناد سازمان ملل متحد و میثاقهای پیوست آن و برقراری دموکراسی لیبرال و تضمین حقوق شهروندی، ظرفیتهای ملت برای خروج از پسماندگی و رفتن به سوی دنیای مدرن مجال بروز پیدا میکند و همین، مصداق دقیق حق تعیین سرنوشت است. میگفت دلیل برجائی پیوندها و اراده شکستناپذیر نگهداری این ملت، هسته سخت درون ایران است که نگاهی به حوادث سه هزاره گذشته نیازی به اثبات دوباره آن نمیگذارد. تا این هسته سخت پابرجاست ما از مخاطرات وجودی مانند هجوم بنیانکن بیابانگردان عرب و ایلغار بیابانگردان آسیای مرکزی و یا امپریالیسم بریتانیا و روس در امان میمانیم. در سخن از جدائیطلبانی که از «حق تعیین سرنوشت ملتهای ایران» دم میزنند میگفت «آنها که در انتظار فرصت نشستهاند بهتر است به درسهای تاریخ بنگرند» تا دریابند که توان این هسته سخت چیست.
او انقلاباسلامی را نابهنگامترین حادثه تاریخ میدانست و میگفت «سیاست اسلامی، مانند حکومت اسلامی یک عنصر غیر ایرانی دارد که میتواند ضد ایرانی هم باشد. یا باید در جهان امروز و با سطح جهان امروز زندگی کنیم و یا اسلامی باشیم». به باور او حکومت اسلامی توان همزیستی با دنیای مدرن را فاقد است و «در رأس آن، أمریکا آن شمعی است که این حشره تاب نزدیک شدنش را ندارد». میگفت «محافلی در جمهوری اسلامی سود پاگیر در ادامه کمک به تروریسم بینالمللی دارند». وی با تحریکات مدام جمهوری اسلامی، خطر حمله نظامی به ایران را جدی ارزیابی میکرد و بر آن بود که «جنگ در میان گزیدارهای ما نیست» و مسئله ما جلوگیری از جنگ است و اینکه باید صلح را در خدمت دموکراسی درآوریم.
اثر زنده و پویای همایون، «حزب مشروطه ایران (لیبرال-دموکرات)» است که با هدف رهائی ایران از چنبره عقبماندگی کنونی و شکوفا ساختن ظرفیتهای کلان سرزمین و مردمان پرتنوع آن، تأسیسشده با این نیت که همه نیروهائی را که دلمشغولی ایران دارند به همگامی برای رهائی کشور همآوا گرداند و برای پیروزی، به توان مردمان ایران و بهویژه نسلهای جوان کشور تکیه کند.
[۱] Hannah Arendt; Condition de L’homme modern, 1983
[۲] Vita activa: op cit, pp 315-398
[۳] Labour/ Le travail : op cit, PP 123-176
[۴] Works/ L’oevre : op cit, pp 187-222
[۵] Action/ Action: op cit, pp 231-310
[۶] Parole et Act