خبر شدم که ایرج علومی درگذشته است. این خبر را دختر وی دکتر مریم علومی برایم نوشت و دلشکسته شدم. نام مرا از پدر شنیده بود و میخواست از خاطرات من درباره پدر آگاهی پیدا کند. گویا درگذشت پدر شش سال پیش رخداده ولی بنا به رسمی که از جور جمهوری اسلامی بر ما تبعیدیان از خانه و کاشانه تحمیلشده، تنها باری که من با وی گفتگو کرده بودم هفت یا هشت سال پیش بود که شماره تلفن وی را به همت دوست ارجمندم دکتر پرویز مینا از زندهیاد دکتر علینقی عالیخانی گرفته و توانسته بودم با وی سلامی تازه کنم.
واسطه آشنائی من با زندهیاد ایرج علومی که آن روز مدیرعامل و رئیس هیئتمدیره انتشارات دانشگاه تهران بود، اتمام ترجمه کتاب «جهانبینی علمی» [۱] اثر برتراند راسل ریاضیدان و فیلسوف معاصر انگلیسی بود. کار روی آثار راسل را از هشت سال باز آغاز کرده بودم و با آثار بزرگ او از جمله «اصول علم ریاضی» [۲] که به همکاری آلفرد وایتهد نگاشته بود، و «شناخت ما از جهان بیرون» [۳] کلنجار میرفتم.
برتراند راسل کتاب «جهانبینی علمی» را برای آشنائی عموم از سرشت علم مدرن در تقابل با «معارف قدیمه» نوشته بود، و ترجمه آن کار پر وسواسی بود. درباره برخی معانی آن با بسیاری از استادان و صاحبنظران در تبریز و شیراز و تهران به گفتگو نشسته بودم. یادم است در معنای جملهای درمانده بودم که چنین بود: The modern psychologist, like Hamlet, has to be edified by the margin. با چندی از استادان و اهالی قلم در تبریز به بحث نشسته بودم ولی به معنی درستی نرسیده بودیم. چون سخن از هملت در میان بود، فکر کردم از استادی که روی شکسپیر کار کرده و در دانشگاه پهلوی شیراز تدریس میکرد، مدد بگیرم و به شیراز سفر کردم اما گره گشوده نشد. از آنجا که از روانشناس مدرن سخن میرفت توصیه شدم که با همکار روانشناس دانشگاه شیراز هم به گفتگو بپردازم ولی گره ناگشوده ماند و به تهران بازگشتم.
روزی در محضر استاد محسن هشترودی در منزلشان نشسته بودم و استاد از تفاوتهای ماهوی علم جدید با معارف کهن سخن میراند که ناگهان معنای موردنظر جمله در ذهنم جرقه زد! راسل بیانگر این معنی بوده که در معرفت قدیم، عالم علم النفس، از راه «قیاس به نفس» به فهم موضوع بیرون از خود مینگریست در حالی که روانشناس مدرن، بدان گونه به موضوع بیرون از خود مینگرد که هملت برای فهم ماجرای مرگ پدر خود انجام داد یعنی از صحنه فاصله گرفت و دانش خود از ماجرای میان پدر، مادر و عموی خود را از مشاهده رخدادههای بیرونی به دست آورد.
اکنون ترجمه به پایان رسیده بود و من درصدد بودم که آن را در یکی از معتبرترین انتشاراتیها به چاپ و نشر بسپارم. با انتشارات دانشگاه تهران تماس گرفته و وقت ملاقات گرفتم بدون دانستن اینکه انتشارات دانشگاه تهران تنها از استادان دانشگاه تهران کتاب میپذیرد: ساعت سه و ربع یک نیمروز میانی هفته برای دیدار مدیرعامل. پنج دقیقه مانده به ساعت ملاقات وارد دفتر شدم. بانوی موقری که منشی مدیرعامل بود به نام خانم مجیدی، با ادب و مهربانی صندلی تعارف کرد؛ گفتم که برای ساعت سه و ربع قرار دارم و نشستم. ساعت شد سه و بیست دقیقه، به خانم منشی یادآور شدم که وقت قرار من میگذرد لطفاً به جناب مدیرعامل بگوئید اگر کار دیگری دارند من مرخص بشوم! خانم با مدیرعامل سخنی گفتند و در را گشودند که بفرمائید. مرد باریکاندام و بلندقامتی با خندهای دوستانه دست مرا فشرد که «من، ایرج علومی هستم» و تعارف کرد که بنشینم. وقتی دلیل حضور مرا دریافت خواست کتاب را به وی بسپارم تا پس از مطالعه با من تماس بگیرند و من مرخص شدم.
هفتهای بعد، که تماس گرفتم خواستار ملاقات شدند. در دیدارمان از «نثر استوار و دقیق» ترجمه من ستایش کرده و گفتند میخواهم از شما دعوت کنم که با انتشارات دانشگاه کار بکنید و توضیح دادند که درصدد مدرنسازی انتشارات هستند با این هدف که آن را به صورت مؤسسات انتشاراتی معتبر جهانی درآورند و برای این کار نیازمند تأسیس هیئتهای ویرایش کتاب (ادیتوریال) هستند تا کتابهای درسی دانشگاه بدون ویرایش به چاپ نرسند و با استانداردهای جهانی کتاب تطبیق کنند. از مؤسسات انتشاراتی چند دانشگاه معتبر جهان نام بردند.
گفتم آمادهام اما گمان نمیکنم «شما بتوانید مرا استخدام کنید». پرسیدند: چرا؟ گفتم به خاطر اینکه شما برای یک استادیار با درجه دکترا، دو هزار و پانصد تومان حقوق میپردازید و من بدون درجه دکترا، در مرکز آموزشهای نیروی هوائی به عنوان «استاد زبان» چهار هزار و پانصد تومان حقوق میگیرم! گفتند تا فردا به من فرصت بدهید تا با رئیس دانشگاه– دکتر عالیخانی- مشورت کنم. روز بعد خبر دادند که رئیس دانشگاه مقرر کردهاند با حقوق پنج هزار تومان قرارداد ببندیم.
سپس درباره چگونگی تأسیس هیئتهای ویرایش و چگونگی انجام مراحل ویرایش فنی، محتوائی و ویرایش نثر به گفتگو پرداختیم و در پاسخ کنجکاوی من اطمینان دادند که کار ویرایش، تنها با نظر علمی و فنی انجام خواهد گرفت و هیچگونه ملاحظه اداری و شخصی در آن دخالت نخواهد کرد. من در اتاقی استقرار یافتم و بانوی ماشیننویسی هم در اختیارم نهادند و در جریان کتابهائی که برای نشر به انتشارات فرستادهشده بودند قرار گرفتم.
بهزودی دریافتم که چاپ کتاب برای ترفیع استادان دانشگاه نقش اساسی دارد و هر استادیاری برای ارتقاء به مرتبه دانشیاری و سپس برای بالا رفتن به مرتبه استادی کامل (پروفسور) باید کتابهائی انتشار داده باشد و شیوه ارائه کتاب از سوی دپارتمان دانشکدهها به انتشارات نیز چنین بود که ضرورت کتاب برای گروه دانشگاه به تصویب هیئتعلمی گروه برسد و با امضای مدیر گروه به انتشارات دانشگاه تسلیم شود و چون هر گروه علمی میتوانست سالانه تنها دو کتاب معرفی کند از این رو رقابت در درون گروه علمی پدید میآمد.
در انتشارات دانشگاه با نگارنده یا مترجم کتاب قرار داد بسته میشد و به ازای هر یک صفحه کتاب دویست تومان به صاحب اثر پرداخت میشد و این قاعده بهنوبه خود مشکلآفرین بود و اتفاق میافتاد که نگارندهای کتاب را بدون تکمیل موضوع در دویست صفحه ببندد. از سوی دیگر، چون ویرایش فنی وجود نداشت کتابها بدون «پیشگفتار، مقدمه، پاراگرافبندی، فصلبندی، و فهرستهای لازم» به چاپ میرسیدند و نیز پیش میآمد که استادی کتابی را که کهنهشده و از آخرین دادههای علمی برخوردار نیست برای ترجمه برگزیند و در تألیف به تازهترین مقالات علمی نظر نداشته باشد. فزون بر این از آنجا که موضوع «ویرایش» در میان نویسندگان و ناشران مطرح نبود و بهجز موسسه انتشاراتی فرانکلین، انتشاراتیها کتابها را به ویراستار نمیسپردند، «ادیت یا ویرایش» برای صاحبان قلم ناشناخته و گوارشناپذیر بود و چهبسا بجای آنکه کار ویراستار را قدر شناسند از آن ابراز آزردگی میکردند.
نخستین کتابی که برای ویرایش در دست گرفتم اثری بود علمی، ترجمه از انگلیسی که به هشتادویک فقره لغزش در ترجمه برخوردم که آنها را در فرم دقیقی تدوین و برای ملاحظه استاد صاحب اثر ارائه کردم با این توضیح که ما به عنوان بخش ویرایش انتشارات در خدمت نگارندگان و مترجمان دانشگاه هستیم تا کار به صورت تنقیح شده بیرون بیاید و اعتبار اثر به صاحب اثر میرسید و نامی از ما در کتاب نخواهد بود و اینکه نظرهای ابرازشده ما جنبه مشورتی دارند و ما برای یاری در کنار شما هستیم.
هفتهای از ارائه نظرهای ویرایش گذشته بود که آقای علومی خواستند با ایشان دیدار کنم. در دیدار گفتند: آقای منصور به درست بودن کاری که روی ویرایش این کتاب انجام دادهاید تا چه درجه اطمینان دارید؟ گفتم اطمینان دارم. گفتند: «نامه بلندبالائی از سوی دپارتمان دانشکده رسیده که انتشارات دانشگاه را به سانسور و دخالت در نوشته استادان متهم کرده است؛ اکنون اگر اعتماد صد درصد ندارید به من بگوئید تا موضوع را «زیرسبیلی» در کنم اما اگر اعتماد کامل به امکان دفاع از تکتک موارد هشتادویک گانه دارید بگوئید تا درسی به این آقایان بیاموزم که جای خود را بشناسند و ما بتوانیم برنامه اصلاحی خود را پیش ببریم وگرنه اجازه نخواهند داد هیچ قدم اصلاحی برداریم.»
گفتم اجازه بدهید پس از یک مرور دوباره خدمتتان بگویم. پس از نیم روز گفتم که تکتک موارد هشتادویک گانه قابل دفاعاند. آقای علومی استاد صاحب اثر و رئیس دپارتمان را دعوت کردند که برای گفتگو درباره نظر ویرایشی کتاب به انتشارات مراجعه کنند. در ساعت موعود دو استاد صاحب اثر و رئیس دپارتمان در دفتر انتشارات حضور پیدا کردند که پس از تعارفات به بررسی موضوع آغاز کردیم: من مورد به مورد به تذکرات پرداخته و توضیح دادم که مورد پذیرششان قرار گرفت؛ حدود بیست مورد که گذشته بود، رئیس دپارتمان گفتند «فکر میکنم همین بیست فقره کفایت میکند روشن است که بدون انجام این اصلاحات کتاب شایسته انتشار نخواهد بود». این موضوع در دپارتمان طرحشده و در دیگر دانشکدهها نیز موردگفتگو قرارگرفته بود و از آن پس راه ما برای انجام ویرایش هموارتر شده و توانستیم به چاپ دهها – سپس صدها- کتاب ویراسته بپردازیم.
زندهیاد ایرج علومی نهاد ویرایش را در انتشارات دانشگاه تهران بنیان گذاشت که در مدت یک سال و اندی که در آن سمت بود از دقت و استواری عمل پشتیبانی کرد تا به صورت نهاد ماندگاری درآمد و در دوران بعدی نیز به کار خود ادامه داد. وقتی دکتر عالیخانی ریاست دانشگاه تهران را به دکتر نهاوندی سپرد، ایرج علومی نیز از سمت مدیرعاملی و ریاست هیئتمدیره استعفا کرد و به من گفت: «میترسم قدر تو را نشناسند اگر میخواهی تو را به دستگاه دیگری معرفی کنم ولی اگر خودت میخواهی، بمان». گفتم اطمینان ندارم قول و قراری که با شما داشتم در مورد عدم دخالت اداری و شخصی در کار ویرایش، مورداحترام جانشین شما نیز باشد و از این رو ترجیح به رفتن دارم. هفتهای بعد، از من خواست با مدیرعامل کشتیرانی آریا دیدار کنم که وی نیز از شخصیتهای فراموشنشدنی مدیریت در تاریخ کشورمان بود. وی مرا به ریاست دفتر حوزه ریاست منصوب کردند و آغاز به کارکردم. کار پر چالشی بود و من با دستگاه بزرگ کشتیرانی تجاری کشورمان آشنا میشدم اما دلم برای کار انتشارات دانشگاه پر میکشید. دو ماهی گذشته بود که مدیرعامل جدید انتشارات و چاپ دانشگاه از من دعوت به دیدار کرد با این اصرار که شما به جای خود برگردید با این عهد و قرار که کار فنی و علمی شما بدون هیچ دخالت اداری و شخصی ادامه خواهد یافت؛ و من با قدردانی از مدیرعامل کشتیرانی آریا برای اعتمادی که ابراز کرده بود، به کار انتشارات دانشگاه تهران برگشتم تا قریب دو سال دیگر.
من در وجود زندهیاد ایرج علومی یک شخصیت اصولمند و توانا را تجربه کردم که با انضباط به کار میپرداخت؛ از چاپلوسی بیزار بود، صراحت لهجه داشت و هر کاری را در حد کمال ممکن طلب میکرد.
[۱] Bertrand Russell, The Scientific Outlook [۲] Alfred Whitehead and Bertrand Russell; The Principia Mathematica [۳] Bertrand Russell; Our Knowledge of the Exrternal World